همونجوری که اسم اتحاد قطره، بارانه شکوه حاصل جمع همه اقوام، ایرانه
ای صنم خورشید تابان منی در جهان جان چون جان منی
خوشم که عشق نکرد امتحان پروازم شکسته بالی من در قفس نهان گردید
باید قبول کرد که لیلا اگر نبود مجنون به قدر یک سر سوزن جنون نداشت. رضاحدادیان
بی تکیه گاهِ شعرِ تو، دنیا ستون نداشت غرقِ سکوت بود جهان ،چند و چون نداشت رضاحدادیان
زندگی بی عشق یعنی باتلاق آرزو بی تو رود زندگی مرداب باشد بهتر است
سکوتت را ندانستم نگاهم را نفهمیدی نگفتم گفتنی ها را تو هم هرگز نپرسیدی
چشم مستش را که می چرخاند غلط انداز بود هر کسی پیش خودش میگفت: میلش با من است!
یار جستم که غم از خاطر غمگین ببرد نه که جان کاهد و دل خون کند و دین ببرد
هفت خوان عشق را عزم سفر کردیم لیک تیرهای دل خطا رفت و سپرهامان شکست
خوش گلشنی است حیف که گلچین روزگار فرصت نمی دهد که تماشا کند کسی
برشکست از من و از رنج دلم باک نداشت من نه آنم که توانم که از او برشکنم
موج ،بی تابانه سر بر صخره می کوبد،ولی صخره، با بیتابی دریا مدارا می کند رضاحدادیان
به دلم وعده ی دیدار تو دادم اما سهم قلبم ز تو آن قاب لب طاقچه بود
ای دوست! جهان دمی ست و آن دم هیچ است بر عمر مبند دل، که آن هم هیچ است
و دراین عمر که تنها سر ناکامی داشت با همه درد نجیبیم خدا می داند
نمی دانم کجا آموختی علم قضاوت را! که هر جا بوده حق با من تو گفتی از ترازویت
یک امروز است ما را نقد ایام بر او هم اعتمادی نیست تا شام
خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش بِنَماند هیچش اِلّا هوس قمار دیگر
خرمنی در دامن صحرای محشر سبز کرد هر که مشت دانه ای در رهگذار مور ریخت
نهال آرزو در سینه منشان گر خردمندی که داغ حسرت آرد بار باغ آرزومندی
زندگی طوفان سختیهاست اما چاره چیست؟ در دل طوفان شبیه بادبادکها برقص
ویران شده را حوصله ی منت معمار نباشد ویرانه ی مارا بگذارید که ویرانه بماند!
چشم تو باده ترین جام حلالیست که هست در مقامی که همان حال محالیست که هست