بعضی وقتا، شریک تمام خاطراتت تو زندگی فقط یه شماره خاموشه...
دلم به حال پروانهها میسوزد وقتی چراغ را خاموش میکنم ، و به حال خفاشها ؛ وقتی چراغ را روشن می کنم نمی شود قدمی برداشت ، بدون آن که کسی نرنجد !
پنجشنبه ها را باید چای دم کرد تلفن را کشید،پرده را بست خاموش و کم نور و مست باید از تو نوشت باید آرام گونه ات را بوسید.
برگی تکان نخورد ریختی خاموش
من در این خلوت خاموش سکوت اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
هر شب که چراغ ها خاموش میکنی با اندیشیدن به رویاهایت کلید آرامش را روشن کن آرامش جایی در پس افکار توست!
ایستادگی کن تا روشن بمانی شمع های افتاده خاموش می شوند
آتشنشان ها، درنگ! تو را به چکمه هایتان، تو را به برق کلاهتان، قلب مشتعلم را، با ملایمت خاموش کنید روز آتشنشان مبارک
خرافات / دنیا را به آتش می کشد و فلسفه این آتش را خاموش می کند.
کاش...این شب خاموش را با بوسه ای تابان کنی
رفت آن سوار کولی با خود تو را نبرده شب مانده است و با شب، تاریکی فشرده کولی کنار آتش رقص شبانه ات کو؟ شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟ خاموش مانده اینک، خاموش تا همیشه چشم سیاه چادر با این چراغ مرده رفت آنکه پیش پایش دریا ستاره کردی...
خاموش می شویم فراموش می شویم انگار هیچگاه نبوده ایم