متن دلنوشته خاص
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته خاص
چشمهامو می بندم و کلماتی رو توی ذهنم مرور می کنم و اجازه می دم دروازه زمان با این اوراد جادویی باز بشه:
پنجشنبه...
ظهر پاییز...
صدای اذان...
شیفت عصر...
مشق های نوشته شده و نشده...
ناهار هول هولکی...
صدای مامان، «همه چیو برداشتی؟ چیزی جا نذاری»
صدای خواهر؛ «مامان...
پاییز عزیزم سلام!
اینک که تو دوباره لنگان لنگان به استقبالمان می آیی،
دلم میخواهد تورا در آغوشم محکم له کنم...
اکنون به دیدار فرزند ارشدت، مهرِ جان آمده ام!
او در مهربانی هیچ چیزی کم ندارد.
تبریک میگویم بابت این تربیت!:)
پاییز عزیزم، اینبار تو عشق را به من...
دیروز برگ خشکی دیدم که نمی دانست از کدام شاخه جدا شده!
و مادر جان امروز فهمیدم که چرا تولد مهر پاییزم را مرداد ثبت کرده ایی!...
ایران..
اسمش هم ابهت دارد..
ولی مردمانش..
همه غریبه پرستند..
میدانید..
ایران ، همچون پدریست که تا حد توانش ، هر چه فرزندانش میگویند را برایشان فراهم میکند ..
ولی با این حال ، بازهم فرزندانش میگویند : ببین آمریکا چقد خوبه ، اروپا چقد خوبه ، چقد بچه هاشو...
از یک جای یک جایی به بعد نشد از هیچ چیز حرف بزنم، چون هرکسی چیزی را نداشت و حرف زدن از آن، خاکسترِ حسرت هاش را شعله ور می کرد. از یک جایی به بعد ترسیدم بگویم بابا چه خوب که هستی ، چون کسی بود که پدر نداشت،...
همیشه یادت باشه موقع بارون بخندی
اره ابر گریه میکنه....
گل تشنگیش برطرف میشه، منم تنهاییم)
چون توی خاطرات با تو بودن جاری میشم...
مبینا سایه وند
مثل قهرمان فیلم های فارسی دهه پنجاه،
سیاه و سفید ولی رنگی خاطرخواه شدم!
ولی درست آخر فیلم که قرار بود با بوسه ای به هم برسیم
تا خواستم ببوس...م انقلاب شد!
ارس آرامی
و در آخر ندانستم
بغض عصرها
دلتنگیه شب ها
استرس فردا
خستگیه صبح ها را می دیدی و نمی آمدی؟!
یا مهدی ..........................................................
مبینا سایه وند
مرا از مرگ می ترسانی؟!!!!
مگر بی حسینم؟؟؟
*🖤 🖤 🖤☔️ 💜 🖤 🖤 🖤
بعضے ها هم درد هاشون ࢪو
مے نویسن داخل قلبشون 📖
با جوهࢪ اشکشون هم پاے \دࢪد نوشته\ ࢪو امضا مے کنن 💙
چه عجیب !)
❥ ⚫️ ❥☔️ 💜❥ ⚫️❥
سنگ کاغذ قیچے که بازے مے کࢪدیم 🤸🏼♂
هیچ وقت سنگ نمے آورد ..
میدونست ࢪو باختن خیلے حساسم،
مے گفت نشه یه وقت با این سنگ ببࢪم✋🏼
اونوقت بگی با سنگ دلت ࢪو شکوندم🙂. . .
خدایا
ازت ممنونم که نیمه پنهان مرا در روبرو ام قرار دادی
میدانم که میدانی چقدر خوشحالم
نگاه کن مرا...
هستم کنارت...
یک مردِ مغرورِ عاشق...
با لبخندی از جنس رضایت...
آغوشم را در انتظار تو باز گذاشته ام...
منم ؛ یک مغرورِ عاشق...
تمام من وابسته به هیچکس نیست...
دستی را نمیخواهم بجز دستان تو..!
...
بهزاد غدیری / شاعر کاشانی
فکر کردن به پدر مثل گرمای کنار هیزمی سرخ شده از آتش، در یک روز سرد زمستانی است. امنیت در وجود پدر، مثل آغوش گرم مادری پر مهر، برای فرزندی ترسان از دنیای ناشناخته هاست