متن رباعی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رباعی
چند رباعی ۳
◇۱۳
سرگرم که ای، دلبری از یادت رفت؟
یا سرخوشی سرسری، از یادت رفت
این شاخه پژمرده، دلی حیران است
گفتیکه خودت میخری، از یادت رفت؟
♤♤♤
◇۱۴
زیبای پر از ترانه، در بند که ای؟
لبریز بهانه و شکرخند که ای؟
ای کوه پر از شراره...
فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد
با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد
اینها که من از جفای هجران دیدم
یک شمه به سد سال بیان نتوان کرد
نی از تو حیات جاودان می خواهم
نی عیش و تنعم جهان می خواهم
نی کام دل و راحت جان می خواهم
آنی که رضای توست آن می خواهم
هر راز که اندر دل دانا باشد
باید که نهفته تر ز عنقا باشد
کاندر صدف از نهفتگی گردد در
آن قطره که راز دل دریا باشد
خیام
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
ای عاشق خام، از خدا دوری تو
ما با تو چه کوشیم؟ که معذوری تو
تو طاعت حق کنی به امید بهشت
رو رو! تو نه عاشقی، که مزدوری تو
بادیدن چشمهای دریا غم خورد
آرامش روزگار او برهم خورد
پاپس نکشیدصخره،هرچند که او
ازجان موج،سیلی محکم خورد
رضاحدادیان
رباعی از کتاب سرقرار باران
ما هردو با شکوفه همدم بودیم
هرثانیه بیقرار شبنم بودیم
مانند انعکاس جنگل در آب
عمری من وتو قرینه ی هم بودیم.
رضاحدادیان
رباعی
از کتاب سرقرارباران
من این سو تنها،تودر آن سو تنها
ای کاش که محو می شد این فاصله ها!
باهرتپش انگار دلم می گوید:
لیلا لیلا لیلا لیلا لیلا.
رضاحدادیان
از کتاب رباعی
سرقرارباران
آیینه ی بی غبار دارد باران
صدپنجره انتظار دارد باران
صبحی اَبری،درایستگاه پاییز
باچشمانم قرار دارد باران.
رضا حدادیان
از مجموعه رباعی سرقرارباران
یک تقویم کسالت آور دارد
صدپرسش بی جواب،در سر دارد
انگشت به لب،کنار میز شطرنج
مانده ست کدام مهره را بردارد
رضاحدادیان
هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ
وین خانه و فرش باستانی هم هیچ
از نسیه و نقد زندگانی، همه را
سرمایه جوانی است، جوانی هم هیچ
پروانه ی دشت اَبرهاخواهم شد
باجنگلِ باد،آشناخواهم شد
ای مرکزثقل آسمان! من باتو
ازجاذبه ی زمین رهاخواهم شد.
رضا حدادیان
با سازِ صفا هست هم آوا، تبِ دل/
با نای وفا هست پُر از نا، لبِ دل/
وقتی که گُلِ حسّ نهان بی خواب ست/
موسیقیِ رویاست، انیسِ شبِ دل/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
یک قطرهٔ آب بود و با دریا شد
یک ذرهٔ خاک و با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
ناکرده گنه در این جهان کیست بگو آن کس که گنه نکرده چون زیست بگو
من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست بگو
سخت است پس ازاین متغیر نشوم
تنها مجنون عصر حاضر نشوم
رخساره ی توناب ترین مضمون است
با دیدن تو چگونه شاعر نشوم ؟!
رضا حدادیان
ای عهد تو عید کامرانی پیوست
افتاد بهار پیش بزم تو ز دست
زیبنده تر از مجلس تو دست بهار
بر گردن عید هیچ پیرایه نبست
تا منزل آدمی سرای دنیاست
کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست
خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود
سالی که نکوست، از بهارش پیداست
من رنگ خزان دارم و تو رنگ بهار
تا این دو یکی نشد نیامد گل و خار
این خار و گل ارچه شد مخالف دیدار
بر چشم خلاف بین بخند ای گلزار