به بابام میگم یه شعر بگوحرف دلت باشه میگه مثل یک رود که به دریاچه غم خواهد خورد حالم از دیدن روی تو بهم خواهد خورد
دولادولا خزیده بنفشه تا کرانه رود، چمباتمهزده نشسته بیتاب در انتظار بهار.
آبی که بر آسود زمینش بخورد زود دریا شود آن رود که پیوسته روان است
هرکهجزمنبود ازدیدارمانمایوسبود همتمراروداگرمیداشتاقیانوسبود...!
صبحم نفسم به عودها بسپارید روحم به غزل سرودها بسپارید یک عمر زلال زندگی کردم من تابوت مرا به رودها بسپارید
من آن خاکم که روزی بستر رودی خروشان بود کنار چشمه بشکن بغض این ظرف سفالی را
رود اگر دل به درختی بسپارد کافیست تا بخشکد وسط راه، به دریا نرسد فال حافظ که بگیرند همه میفهمند کار عاشق فقط ای کاش به یلدا نرسد .
قایق قسمت اگر دور کند از تو مرا رود را سمت تو برعکس شنا خواهم کرد
عاقبت در شبِ آغوش تو گم خواهم شد دل به دریا زدن رود تماشا دارد...
شبیه رود بودی زلال و جاری و گذرا؛ قرار اگر به ماندنت بود که مرداب میشدی. من اینها را همین تازگیها فهمیدهام
چه خوب بود... اگر بین من و تو... نه رودی بود و نه کوهی... و نه سایهی هیچ ناامیدی... و نه هیچ آفتاب تند سوزانی.. بین ما فقط راهی بود هموار و صاف و روشن که قلبهای ما را به هم میپیوست ... ️️️
مرداب باور رودی که جا ماند
درد می شستند سازهای بی صدا در چنگ رود
در دامن کوه آب را آلودیم/ بر بستر رود خاک مرگ افزودیم/ آینده چه تلخ داوری خواهد کرد چنگیز ترین نسل بشر ما بودیم
من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم بیا شویم چو خاکستری رها در باد من و تو را برساند مگر نسیم به هم..