متن شاعر: زهرا حکیمی بافقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعر: زهرا حکیمی بافقی
بسترِ آغوشِ «تو» چون خانه ی من می شود،
چشمِ قلبم با صفای مهر، روشن می شود!
آتشِ مهرت به جانم، چون زبانه می کشد،
داغ تر، جامِ دلم، از هرچه گلخن می شود!
پرتوی می افتد از: «امّید» بر شورِ نهان؛
حسّ جانم، بهترین احساسِ یک زن می شود!...
از زیستنِ بی تپشِ عشق، چه سیرم/
بی عشق، نفس قبض شود؛ زود بمیرم/
چون جامه ی احساس، به تن کرده دلِ من/
باید که همه، کامِ دل از، عشق بگیرم/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
کتاب دل گویه های بانوی احساس
صبح آمده؛ با خنده نموده است: «سلام»/
صد پنجره با عشق گشوده است؛ سلام/
احساسِ خوشی، داده به دل، دست کنون/
رنگِ شبِ تیره، چو زدوده است؛ سلام/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
کتاب دل گویه های بانوی احساس
محراب، چو شد به اوج، در مسجدِ شب/
خواهنده ی نورِ بی نهایت، علی بود/
فُزتُ... بُوَد آن کلامِ او لحظه ی عشق/
مشتاق، به ملجاءِ شهادت، علی بود/
زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب آوای احساس.
شد خانه نشین زِ جور، هر چند؛ امّا/
آقای سیاست و، صلابت، علی بود/
احساس و محبّتش وسیع و، بسی ناب/
آن ناجیِ مردم از فلاکت، علی بود/
زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب آوای احساس
اخلاصِ وجودِ او خدایی و هر دم/
بیزار، زِ شرک و هم، جهالت، علی بود/
اندر شبِ فتنه های بسیار پنهان/
خوابیده به بسترِ رسالت، علی بود/
زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب آوای احساس
آن شاهِ بزرگِ باشهامت، علی بود/
سلطانِ امینِ پُرعدالت، علی بود/
سرشار، از عطرِ سبزِ یکتاپرستی/
آن مردِ نماز و هم، عبادت، علی بود/
زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل،کتاب آوای احساس.
🙏🌺🙏
با سازِ صفا هست هم آوا، تبِ دل/
با نای وفا هست پُر از نا، لبِ دل/
وقتی که گُلِ حسّ نهان بی خواب ست/
موسیقیِ رویاست، انیسِ شبِ دل/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
نشسته بی قراری در دلِ من!
هوای انتظاری در دلِ من!
تمامِ من، از احساسِ تو شد شاد؛
تمامِ توست جاری در دلِ من!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
ای سازِ دوباره ی دل من!
آوازِ دوباره ی دل من!
احساس دمیده ای به قلبم؛
همرازِ دوباره ی دل من!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب دل گویه های بانوی احساس
ای نغمه ی عاشقانه ی دل!
خوش ضرب ترین ترانه ی دل!
«احساس» گرفته شوق تو باز؛
برگرد؛ بیا؛ بهانه ی دل!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
معمّای گل و شبنم!
تو را حل کرده ام، هردم؛
میانِ جدولِ احساس؛
درونِ دفترِ قلبم!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
در آغوشت چه آرامم!
چقدر عشق ست در کامم!
شرابِ بوسه ی احساس،
شده، پیوسته ی جامم!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
در آغوشت نمِ آرامشم جاری ست/
و سهمِ سینه ام، احساسِ سرشاری ست/
تمامیِ تنم پُرگردد از مهر وُ/
وجودم پُرتپش، از شورِ بسیاری ست/
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
تبی در حسّ جان و هوشمان گُل کرد/
دلی در سینه ی گُل پوشمان گُل کرد/
به سمتم، آمدی؛ من هم به سوی تو/
روانه گشتم و آغوشمان گُل کرد/
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
گلم! جز «تو» نمی خواهم سری را/
نمی خواهم، به جز «تو» دلبری را/
نباشد حسّ من مانندِ زنبور/
که بعد از «تو» بجوید دیگری را/
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس
چه زیبا می شود با دل، قرارم؛
لبِ دریا و چای دبش و یارم!
چه احساسِ خوشی دارم کنون من!
تمامم را به یارم می سِپارم!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب دل گویه های بانوی احساس
نمی خواهم بهشتی را، به جز بستانِ دلدارم؛
نمی خواهم سرایی را، به جز گلخانه ی یارم؛
زمانی که: دلم لبریزِ احساسات می گردد،
فقط بر سینه ی یارم، لب و، گل بوسه می کارم!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب دل گویه های بانوی احساس
تب های من پُر از، بهانه ی عشق ست!
لب های من پُر از، ترانه ی عشق ست!
شب های من پُر از، ستاره ی احساس؛
دنیای من پُر از، جوانه ی عشق ست
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
آواز کن حسّ تبی با دلِ خود!
پرواز کن تا تپشی؛ تا دلِ خود!
وقتی، دلت، می تپد از، بلبلِ مهر،
در یاد کن یا تبِ گُل؛ یا دلِ خود!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
تو و حالِ پُر از، احساسِ مبهم؛
تمامِ لحظه هایت غرقِ ماتم؛
عسل بانو! چه طعمی دارد این عشق؛
که با دل می چشی آن را دمادم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
برگرد به سوی قلبِ حسّاسم باز!
برگرد؛ بیا، به نزدِ من با آواز!
در رقص بگیر شورِ احساست را؛
از نو بِنِما تو عاشقی را آغاز!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.