شعر نو
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر نو
دیشب دل من هوای آن میکده داشت
با باده و می قرار یک شبه داشت
با آن دف و سنتور وناز رُباب
تا صبح سحر اِعجاز حنجره داشت
و شاید تو نمی دانی که دلتنگم
بدون تو اسیرِ مکر و نیرنگم
و دلتنگ از همه روزهای بی رنگم
و شاید تو نمی دانی که حیرانم
بدون تو چنین غمگین و گریانم
و حیران از همه عصیان انسانم
و شاید تو نمی دانی که بی تابم
بدون تو کویر...
پدر روزی بدون احترام و عشق نمیخواهد
پدر کادو گرانتر ازحدیث عشق نمیخواهد
پدر را توانی احترامش را بجا آور
که او از تو زرو زیور ,زمین و خانه و مسکن نمیخواهد
روز پدر مبارک
طایفه جهل
این طایفه جز جهل ندارند نشانی
جز فاجعه و درد ندارند مرامی
اینان که چنین غرق تماشای سکوتند
در جامعه جز فقر ندارند پیامی
حسن سهرابی sohrabipoen
سایه
نزدیکتر از سایهٔ خود من به تو بودم
امّا،
دیوانه شدم چون که تو را
با غمِ بسیار بدیدم.
حسن سهرابی
ریاکار
آن یار که می گفت که دیوانه ما بود
مجنون و گرفتار و در بند جفا بود
بیهوده ببستم دلم را به وفایش
ابلیسه ریاکار و فرزند خطا بود
حسن سهرابی
بی وفا
بی وفا غم در دل و دینم گذاشت
گریه هادر چشم رنگینم گذاشت
آنهمه مهر و وفا کردم ولی
دشنه ها در قلب خونینم گذاشت
حسن سهرابی
روی تو
از روی تو بیرون نبرم دیده خود را
آن دیده رنجدیده و ترسیده خود را
از کوی تو بیرون نبرم نیمه خود را
آن نیمه فرسوده غمدیده خود را
حسن سهرابی
اِنگار که دلبری به سوی ما می آید
اینگونه غریب و بی صدا می آید
امروز در این وادی پُرحادثه ام
اینگونه عجیب بوی جفا می آید
نخواهیم گذشت
حسن سهرابی
از ساقی این سَرا نخواهیم گذشت
از بازی حیله ها نخواهیم گذشت
از هر چه که بگذریم تا آخر عمر
از بانی این بلا نخواهیم گذشت
پایان بی آغازی است وصلت عشق و مرگ،،،،،،،،
درسرزمینی که مبلغانش جاودانگی و فرزانگی
را درروزی که نخواهد آمد
به تو نوید می دهند.
سَرخوش اند این کوچه های عاری از نجوایِ من
در بَهاری که دِلَم با حنجره،سازِ جدایی می زَند.
سروده های:حسن سهرابی
Instagram.com/sohrabipoem
@sohrabipoem
Sohrabipoem.blogfa.com
بوی عرفان
زندگی با تو برایم بوی عرفان و
شقایق می دهد
بی تو امّا:
بوی عرفان و شقایق حس قبرستان دهد
حسن سهرابی
کتابخانه ده ما را آتش زدند
تا همه مردم با خدا شوند
غافل از آنکه خدا همراه دود
از
دِه ما رفت
حسن سهرابی
آرزویم این است جانا
که چُنان تیغِ فَلَک
بَر زَنَد از ریشه تو را
که دِگَر رنگ خوشی
هیچ نیایَد به دِلَت.
به دورانی که شیر دَربَند و
دل چرکین
زِ دستِ نامرادیهای دوران است.
چه نا زیباست:
کوکِ سازِ نامَردی
به دستِ
کَرکس و کفتار.
@sohrabipoem
شوق است مرا رویِ چو ماهت که ببینم
تنها شوم و در دلت آرام بگیرم
من آمدم آرام که در پیشِ دو چشمت
دریا شوم و در تَنَت آرام بمیرم
سُخنها رَدِپای وَهلِ مرگ است
که دائم با دلِ من در نبرد است
دلی خسته چُنین پیغام سَر داد
که مَرگ با جانِ من در جنگِ سرد است