صبح را دوست دارم که چشم های روشن تو را به دلم تعارف می کند. من، صبح ... و تازه دمنوشی از عشق!
صبح باور عشق است در لبخند آسمانی تو وقتی چشم هایت را باز می کنی و عطر نگاهت را بر خورشید می پاشی تا غزل غزل روشنی بسراید
خدا را چه دیدی؟! شاید هم روزی، خیال بافی های دلِ عاشق پیشه ام به حقیقت بپیوندد! و من صبح را در "آغوشِ گرمِ تو" آغاز کنم..
بی تابَم برایِ آغازِ روزی دیگر در کنارِ تُ یِک روزِ دیگر از بودنِ تُ در زندگی ام گذشت...! چشمانت را باز کن تا صُبح رونمایی کند..
حس عاشقانه ای دارد! صبح با صبح بخیرهای جانانه ات مادرم راست میگفت! من دیوانه شده ام! کسی که از عشقِ خیالی بنویسد ، با او قدم بزند ، زیبایی اش را وصف کند ، نگرانش شود ، دیوانه است...
دلدار ِمحبوبِ من خدا خودش شاهد است چراغِ حرارتِ عشقِ من ؛ هر صبح با آفتاب چشمان توست که یاقوت میشود با دستهای توست که نور بی هوا می رقصد در بی نهایت صبح! خوش به حال من که چشمانم چنین عریان راز قلبم را می نویسند با بهانه وبی...
سرسبزی باغی از غزل، تقدیمت رویای لبالب از عسل، تقدیمت در را بگشا، عجب هوایی، به به! خوشبختی صبح، یک بغل تقدیمت
از رقصِ نسیم و گُل، خبردارم کن از هلهله یِ پرنده سرشارم کن دستی به سرم بکش بگو صبح شده با بوسه یِ عاشقانه بیدارم کن
. در من ، صدای " تو " می گوید آفتاب آمده در " تو " ، نیاز من صبح را آغاز می کند...
چه "صبح" ... قشنگی می شود اگر یکروز بجای حسرتت تو را داشته باشم.!
برمی خیزم پنجره را باز میکنم در نبودنت تمامِ خورشید و "صبح" را به ضیافتِ خانه دعوت می کنم. باید بی تو به رقّت باریِ... زندگی، گردن خم نکنم.!
یاس ها و مریم گلی های باغچه ی سرزمین "صبح "چه دلبرانه ،رایحه ی خوش ِبودن را دست به دست باد میدهند و با کرشمه؛ گره از چین و شکن پلک ها، باز میکنند ،وقتی ک تو با عشق ب زندگی "سلامی دوباره میدهی☆
توصیف نشدنی قلبم آواز طبیعی پرندگانِ چشمانت قلقک می دهند هر صبح خواب را از چشمانم! درست آن هنگامی که با رَدِ نگاهت برگونه هایم لبخند می کشی و زندگی را قطره قطره جاری می شوی به زیبایی در جانِ آغوشم! وآرام آرام در حیاط خلوت گوش هایم آواز دوست...
«صبح» باشد و پاییز و یار در بوسه ی صبح حاجتِ هیچ استخاره نیست!
برخیز گُل های آبیِ سپیده دم رُستند بنگر چگونه بر سکّوی صبحگاه می رقصند اینجا دریا، چو آسمانی صاف زیر پایش پُر از اَبر پُر ز ماهیِ رنگین پُر از پرنده های سفید ... در دوردست، جزیره ای پیداست مردانِ صبح خیز، پاروزنان از نگاهِ بندر و ما محو می...
خورشید را بگو که نتابد ز پشت ابر چون صبح من به خنده ات آغاز میشود . .
عاشقی رسم قشنگ صبح است که سر صبح برایت چای و لبخند و سلام آوردم من سر ذوق همین عشق چنین بیدارم
صبح آمد و غم رفت و دل آرام گرفت بوسه از دامن تو سَروِ گل اندام گرفت.!
ارابهٔ خورشید در دست توست هر صبح ؛ از آن سمت نیایش عشق طلوع می کند بر باران بوسه هایت...!
صبح ها دلواپسی هایم را در عطر تنت گم می کنم و با "صبح بخیر" چشمانت نَفَس می گیرم ...
صبح من روی نَفَس های تو تنظیم شده با هر نَفَست صبح من زیباتر است!
صبح ؛ خورشید هم گیسوان طلایی اش را شانه می زند... تا تماشای نگاه تو را در صف بایستد...!
حتم دارم امروز قشنگ ترین روز خداست اصلا صبحی که با خنده ی دُردانه دلبرتان آذین بسته شود خیر است
دوباره صبح ؛ یک شروع تازه زمانی برای با هم بودن مهرورزی را دوره کردن از زندگی لذت بردن گل خنده بهم هدیه کردن ...