برھنه گی را ھر صبح به تن می کند نرسیده به غروب عشق پشت شیشه به تاراج می رود ِ در نگاه سرد مانکن ھای بی سر !
صبح یعنی منِ دیوانه در آغوش تو بیدار شوم تو بخندی به منو میخِ همین خنده کِشدار شوم
کی می رسد آن صبح که من صدایت بزنم تو بگویی جانا
من از تو می مردم اما تو زندگانی من بودی تو با من می رفتی تو در من می خواندی وقتی که من خیابان ها را بی هیچ مقصدی می پیمودم تو با من می رفتی تو در من می خواندی تو از میان نارون ها ، گنجشک های عاشق...
صبحِ زود بود زنی روی سنگفرش خیابانی در برلین گَردِ باران را روی صورتش تحمل می کرد و تیزی چوبدستش را به زمین میکوبید و میرفت. تنها بود. همه آدمهای تنها در تمام شهر های جهان شبیه به هماند، پر از سکوت، با چشمهای تر، مسیر های تکراری، تنهای سرد...
شب ها نیستی ولی نگران من نباش ! شیشه_عطرت_را_بو_میکشم و_خیالت_را_در_آغوش_... اینگونه_شب_من_آغاز_می_شود و_تا_خود_صبح_بودنت_را_خواب_میبینم
صبح من همان دست های مهربان توست آغوش پر مهرت و دوستت دارم هایی که هر روز می گویی و سرنوشت درست از همان جا برای من شروع می شود
بالاخره خواهد آمد آن شبهایی که تا صبح در کنار تو بیدار بمانم سرت را روی سینه ام بگذارم و به تو بگویم که در کنارت چقدر خوشبخت هستم
هزار بار هم که از این شانه به آن شانه بغلتی، این شب صبح نمی شود وقتی که دلتنگ باشی..!
من به یک صبح که با خنده اَت آغاز شود می اندیشم و به یک حبه ی قند که از کنج لبت بردارم کاش این صبح بیاید و اندیشه ی من رنگ رویا نشود
ای نفس خرم باد صبا از بر یار آمدهای مرحبا قافله ی شب چه شنیدی ز صبح مرغ سلیمان چه خبر از صبا
هرشب که میخواهم بخوابم میگویم صبح که آمدی با شاخهای گل سرخ وانمود میکنم هیچ دل تنگ نبودهام.. صبح که بیدار میشوم میگویم شب، با چمدانی بزرگ میآید و دیگر نمیرود.
دل ما هر چه کشید از تو کشید هرچه از هر که شنید از تو شنید گر سیاه است شب و روز دلم باید از چشم تو، از چشم تو دید غنچه از راز تو بو برد، شکُفت گل گریبان به هوای تو درید موج اگر دعوی دریا دارد گردن...
در نبودت خوب خیاطی شدم ........ صبح تا شب ، چشم می دوزم به در .........
صبحی که شروعش با توست خورشید دیگر اضافیست ! ️
در کنار تو صبحی است که رنج شبان را از یاد می برد بگذار صبحم را به نام تو بیاغازم تا پریشانی دوشینم از یاد برده شود...
تمام خندههایم را نذر کردهام تا ... تو همان باشی کہ صبحِ یکی از روزهای خدا عطر دستهایت دلتنگیام را بہ باد میسپارد...
صبح یعنی منِ دیوانه در آغوش تو بیدار شوم تو بخندی به منو میخِ همین خنده کِشدار شوم...
صبح می خندد و باغ از نفس گرم بهار می گشاید مژه و میشکند مستی خواب
گلدانِ گلِ شکفته برمیز! سلام فنجانِ طلاییِ عسل ریز، سلام به به چه هوایی، چه نسیمی،ای جان ای صبح بهاریِ دل انگیز! سلام
روزتون پر از نور خدا روزتون پر از ارامش روزتون پر از شادى و لبخند روزتون پر از عشق و نشاط و هر روزتون پر از نور امید