ارزوهای سوخته/نالهِ مرگ/اسمان سیاه/ابرها نا بارور/خون در راه است /مار به لانهها افتاده /راه گم گشته/پرِ پرستوها خونین است/سکوت بوی تعفن میدهد .
گرم را بر عکیس کن تا بفهمی دستانت نباشند من به چه دردی دچار میشوم
در غربت مرگ بیم تنهایی نیست یاران عزیز آنطرف بیشترند
کردها تمام مرگ هارا تجربه کرده اند... مردن با گلوله مردن با اعدام مردن زیر شکنجه در زندان مردن با سر بریده شدن مردن با بمب های شیمیایی مردن دسته جمعی مردن ازسرما مردن از گرسنگی و... اما در طول تاریخ هیچ کردی هرگز از ترس نمرده است
هر چه در آغوش تو اتفاق بیفتد را دوست دارم حتی مرگ را ️
به مرگم یک نفس مانده در این فرصت مرا دریاب
همه اش گذشت . کاش می گذشت! اینهمه مرگ را نمی دانم چه مرگ است.
میزی برای کار کاری برای تخت تختی برای خواب خوابی برای جان جانی برای مرگ مرگی برای یاد یادی برای سنگ این بود زندگی؟
موسیقی عجیبی ست مرگ بلند می شوی و آنقدر نرم و آرام می رقصی که دیگر هیج کس تو را نمی بیند
...مرگ برادر فقدانی بود که تمامی زندگی او را تحت الشعاع قرار داده بود، تمامی اسطوره های پاک و کودکانه ای که در ذهن داشت: مشیت الهی، امنیت خانه، وجود عدل در جهان، و قانونی که می گوید سالخوردگان قبل از جوان ترها می میرند، با مرگ برادر نابود شده...
هر نفسی که فرو میبریم، مرگی را که مدام به ما دستاندازی میکند پس میزند... در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود، زیرا از هنگام تولد بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمه اش، با آن بازی می کند. با این همه،...
انسان نمی تواند به تنهایی و برای خود زندگی کند؛ این مرگ است نه زندگی.
و پس از مرگ مرا تنگ در آغوش بگیر حقم این است که در موطن خود دفن شوم
- میدونی چطور میشه فهمید واقعن کی داری پیر میشی؟ -چطوری؟ - هیچ کس دیگه کلمه ی مرگ رو دور و برتو بکار نمیبره
روز جهانی غذا را با مصرف درست غذا وجلوگیری از ریخت و پاش پاس داریم و هنگام دور ریختن غذا به فکر گرسنگانی که این غذا می توانست آن ها را از مرگ نجات دهد باشیم
چقدر نقطه چین...! مرگ که نقطه ندارد
شگفتا که مرگ تنها / حواس ها را پرت می کرد! و آنچه که داشت ما را به آرامی می کشت زندگی بود...
بعضی مرگها را از برخی دروغها بهتر میشود تحمل کرد و پذیرفت!
زندگی یک چمدان است که می آوریش بارو بندیل سبک میکنی و می بریش...
سوختی تا خانۀ ما را نسوزاند غمی بر مزارت اشکهای عاشقان فانوسهاست زیستی در شعلهها و پر زدی با شعلهها زندگی با مرگ، شرح غیرت ققنوسهاست
در دامن کوه آب را آلودیم/ بر بستر رود خاک مرگ افزودیم/ آینده چه تلخ داوری خواهد کرد چنگیز ترین نسل بشر ما بودیم
بزرگترین ارتفاعی که باعث مرگ من میشه افتادن از چشم توست
من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده...
خبر مرگ مرا هر کسی آورد بخند. زنده ام می کند آخر خبر خنده ی تو ...