زندگی را ورق بزن هر فصلش را خوب بخوان با بهار برقص با تابستان بچرخ در پاییزش عاشقانه قدم بزن با زمستانش بنشین و چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش زندگی را باید زندگی کرد، آن طور که دلت میگوید مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری
بیدار شو عباس خبرها همه کوتاه شدند پدرت ُمرد لابلای ِ اخبار هر چه گشتم خبر ِ گم شدن ِ میلیاردها آدم نبود روزنامه ها نوشته اند : جدال ِ استقلال با پیروزی بازی ِ مرگ و زندگیست طبق ِ آخرین خبر داور ِ مسابقه از غرب می آید. گوش...
شگفتا که مرگ تنها حواس ها پرت می کرد! و آنچه که داشت ما را به آرامی می کشت زندگی بود...
مرگ پیش از مرگ یعنی زندگی بی شور و عشق این چنین مرگی شکارم کرد و در دامم کشید
مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستان غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور . . .
زندگی رسم خوشایندی است زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ پرشی دارد اندازه عشق زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود ...
آدم خیلی حقیره بازیچهء تقدیره پل بین دو مرگه مرگی که ناگزیره حتی خود تولد آغاز راه مرگه حدیث عمر و آدم حدیث باد و برگه
باران که هیچ... با تو مرگ هم شاعرانه است...
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت دیدیم کزین جمع پراکنده بسی رفت شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
غروب اسمان مرا به فکر مرگ می اندازد تا دیر نشده مرا باخود به پرواز در بیاور
خود را به دار آویخت تمام وسایل متوفی کیف پولش یک فندک چند نخ سیگار یک حلقه نامزدی یک نامه به متن زیر اگر قرار باشد روزی از من سرد شده باشی و روز نشنوم ازت که دوستم داری برای چه برای که نفس بکشم بودن یا نبودنم مگر فرقیمی...
دنیا چه با من میکنی این قصه را بس کن ترک من تنهاترین تنهای بی کس کن دیگر به مرگم راضی ام از زندگی سیرم این دل ز دنیا کنده را لطفا مرخص کن
- شهر را - پر کنید از آگهی ترحیمم وقتی دوستم ندارد یعنی من مُرده ام!
من ازمرگ نه، ولی از خواب می ترسم. من از بازگشت نه . . . که از برگشت می ترسم. من از آنجا که نه، من از اینجا می ترسم. من نه از فردا، که از امروز می ترسم من از امروز...اینجا...و از برگشت خواب می ترسم
بشنو ای دوست که از مرگ حذر نیست که نیست غیر تسلیم و رضا چاره ای نیست که نیست مرگ یاران همه سخت است عزیزان زما ماتمی سخت تر از مرگ پدر نیست که نیست
تو نیستی... لبخندت قاب شده بر دیوار و دلخوشم به گرفتن عکس دستانت ترا بجان این همه دلتنگی هرکجای اسمان ایستاده ای قول بده بخوابم بیایی میخواهم تمام بغض هایم را ببارم
بودنت زندگی بود !! این روزها چقدر... دلم می خواهد دق کنم!!!..
می آییم که برویم ... و در این بحبوحه آنچنان سرگرم دنیا میشویم که فراموش میکنیم پایان نزدیک است
دنیای بی پدر، گرفت از جهانِ من چشمان مهربان و پر از حرف مادرم درظلِ آفتاب، در عمق خاک ریخت گیسوی سر به زیر و پر از برف مادرم
بیمی به دل زمرگ ندارم، که زندگی جز سم غم نریخت شرابی به جام من گر من به تنگنای ملال آور حیات آسوده یکنفس زده باشم حرام من!
عصر ما عصر فریبه عصر اسمای غریبه عصر پژمردن گلدون چترای سیاه تو بارون مرگ آواز قناری مرگ عکس یادگاری تا دلت بخواد شکایت غصه ها تا بی نهایت
مرگ صد بار بِه از بی تو بودن باشد
مطمئنم گفته بودی با توام تا روز مرگ من فقط شک میکنم گاهی مبادا مرده ام
بگذار در آغوش تو اقرار کنم مرگ چه زیباست