شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
بنگر چه آتشی زِ تو بَر پاست در دلم......
آتش آغوش تو با بوسه روشن می شود......
بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم...
آتش…به جان خورشیدانداخت و رفت عشق...
تمام امپراتوری ها از خون و آتش ساخته شده اند....
شرارههای اهریمنی نگاهتبه آتش کشیدجانم را...
چهارشنبه سوری هر آتیشی که دیدی به یاد قلب منم باش آخه از دوریت بدجوری آتیش گرفته...
عشق جانسوختن غم هایت در آتش چهارشنبه سوری آرزوی من است.چهارشنبه سوری مبارک...
یک نفس خندید و آتش بر دلم دلدار زدبا همان لبخند شیرینش مرا هم دار زد...
رهگذر داشت به لب سیگاری، گفت: آتش داری؟من اشاره به دلم کردم و گفتم: آری ......
شب طولانی یلدا همهاش آتش بودخوب سوزاند کسی را که دلش گیر کسیست...
چاله ی آن گونه ات چون رونمایی میشودآتش آتشفشانها،خود به خود کم میشود...
در گونه ات گدازه ی غم چال کرده اندآتش به پا کن ای رخت آتشفشان بخند...
من دختر پاییزماز نسل آذراز جنس آتش...
درخت آزاد هم یک روز هیزم می شود.طوری بسوز داغ بگذاری روی آتش....
تا زمانی که آتشی بشتاب ! -شعلهور شو درونِ خاموشی...
با من از دوزخ نگوعاشق کجا؟آتش کجا؟نازنینمآنقدر ها هم خدا بیکار نیست...
قطار رفت،و این ریل سالهاست..پیراهن به آتش می کشد....
آرام آرامآتش به دلم زدیبنشین که خوش آمدیرویای من......
خاکسترم گفتآتش را می بخشمتبر را هرگز......
سوختمچه آتشی نگاه تو دارد...
خرافات / دنیا را به آتش می کشد و فلسفه این آتش را خاموش می کند....
دیدم تو را و همچون شعله های آتش شعله ور شدم از ره به در شدم دیوانه تر شدم...
بعد از تو هیچ عشقی آتش به خرمنش نیست...