پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
درخت ریشه دار به سبیل باد می خندد .حجت اله حبیبی...
ثمر و سایه..دهش بدون خواهش..درخت بلند......
هرس کردن/روی تیغه ی قیچی/عطر درخت/...
تبر خندیدبه اعدام درخت...
شبیه برگِ جدا از درخت بر کفِ باغنه وصل حال مرا خوب می کند نه فراق...
در من عجیب ریشه دوانده ست مهر اوزورم به این درخت ِتناور نمی رسد...
تو درخت خوب منظر ، همه میوهای ولیکن چه کنم به دست کوته که نمیرسد به سیبت...
دلِ درخت پُرازشکوفه باد چشمک می زند...
حرف هایش نشان آشنا می دادزیر گوش درختتبر...
موریانه نه! این کابوس تبر استکه درختمان را ذره ذره می خورد...
عطر سیبزیر درختقلیان...
کاش کسی پاییز را سر و ته می کردبرگها به درخت میچسبیدند، به من!...
فردا صبحانسان به کوچه می آیدو درختان از ترسپشت گنجشکها پنهان می شوند...
من یک پرنده امایستاده ام کنار این راهکه درخت بگذرد!...
تابوتمی سپارد به خاکدرخت آرزویش را...
و بیابانزیر سایه ی درختو سار کوچکیغنوده بر رویای آسمان...
آرام شده ام/ مثل درختی در پاییز/ وقتی تمام برگ هایش را/ باد برده باشد...
دور از تودرختی خشکیده...عاشق تبر!!...
درخت های بیشتر / احمق های کمتر...more trees less assholes...
گیرم درخت رنگ خزان گیردتا ریشه هست ساقه نمی میرد...
هرجا هوا مطابق میلت نشد برو . . .فرق تو با درخت همین پایِ رفتن است...
هر درخت می تونهیه بهانه باشهتا شاید این دنیادوباره زیبا شه...