مرا لمس کن آنگونه که زمستان درخت و آغوش مرگ را. یادم نیست چند بهار کم آوردم؟
تو که آمدی، زمستان ِ لب هایم از حواس بوسه ات، بهار را احساس کردند.
شال به کمر/لب را پنهان کرد بهار/چشم و اَبرو سیاه
بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن به شادیِ رخ گل، بیخ غم ز دل برکن
بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد ما در این گوشه زندان و بهار آمده باشد
یک طرف ماسک/آن طرف روسری/بهار را نمی توان دید اندکی
با یک گل بهار نمیشود درست با خنده های تو اما بهار امدنی ست... .
هنوز منتظرم با بهار برگردی اگرچه رنگ زمستان گرفته سالِ خودم...
- لبخندت نهایتِ بهارِ من است لبخند بزن بگذار بهار با لبخندت شکوفا شود...
آدمی نیست که عاشق نشود فصل بهار وای از آن سال که بی یار بهارش برسد
بهار فصل قشنگی ست، بی تو اما نه
صدایت که میکنم همین که جانم بگویی در دلم بهار می شود...
من و بهار تا تو فرصت همیم صد سال به این سال ها
هر چند درخت های سبزند بویی ز بهار ما ندارد
بهاربساطش راگسترانده درختان مشتری پروپاقرصش شکوفه می خرند
سیزده آمد و در رفت ولی نیست بهار/همه در کلبه نشستیم و جهان در بدر است
اینجا هنوز زمستان است،بهار با تو پس از قرنطینه می آید
شاهد مرگ غم انگیز بهارم، چه کنم؟ ابر دلتنگم، اگر زار نبارم چه کنم؟
با اردیبهشت بیا تا به همه ثابت کنی از میانه بهار، عید می شود …
نمی شود/بهار را در خانه نگاه داشت/زوزه ی گرگ ها
هر کسی عید و بهارش، فرق دارد با همه خنده های تو بهار و، دیدنت عید من است…
باد بهار می دمد و من ز یار دور با غم نشسته دایم و از غمگسار دور
نشاط این بهارم بی گل رویت چه کار آید ؟ تو گر آیى طَرب آید بهشت آید بهار آید !
بهار من بُوَد آن گه ، که یار می آید ...