جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
یاد تو حس قشنگی ست که در دل دارمتو چه باشی چه نباشی نگهش می دارم. ♥️...
یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست...
برای تنگدستان سال نو یعنی غمی دیگراز عیدی که پدر شرمنده باشد سخت بیزارم...
دوستی هر که ترا روشن استچون دلت انکار کند دشمن است...
با خنده گفتمش: به سلامت… سفر بخیر…وقتی که رفت، از تو چه پنهان... دلم گرفت...
امروز جمعه نیست، ولی با نبودنتمانند عصر جمعه ی تهران دلم گرفت...
نفسم تنگ شده، باز هوا می خواهمبه چه رویی بنویسم که تو را می خواهم...
عشق آمد و آفتابی ام کردبااین همه ابر، آبی ام کرد...
شنیدم ماجرای هر کسی ، نازم به عشق خودکه شیرین تر ز هر کس ، ماجرای دیگری دارم...
عشق مهمان دل است و جان و دل مهمان اومن دل و جان پیش مهمان درکشم هر صبح دم...
می نویسم که در این سالِ پُر از قحطیِ عشق گرچه کمیاب،ولی عشقِ فراوان منی...
گویند که نور است پس از ظلمتِ بسیار دل روشن و سبزیم که شب ، دیر نپاید...
برف یعنی طعنه بر تنهاییِ هر رهگذرخیره ام بر جاده ای همراه با "یک" رد پا...
برای شادی روحم کمی غزل لطفادلم پر از غم و درد است، راه حل لطفا...
ای دریغا که حریفان همه سر بنهادند باده عشق عمل کرد و همه افتادند...
سوخت نصف حرفهایم در گلو اما تو را هرچه می سوزد گلویم دوست دارم بیشتر...
شب بخیر گفتن ما،محض ادای ادب استورنه چون شب برسد،اول بیداری ماست...
بی تو دنیا شده زندان و منم زندانیحکم صادر کن و یکباره مرا راحت کن...
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست همچنانش در میان جان شیرین منزلست...
این جور که می بریم تا کیوین صبر که می کنیم تا چند؟...
نه اینکه فکر کنی دوستت ندارم،نه!برای آدم دلمرده عشق بی معناست...
دل براى خود نمی نالد در این وادى، عبث!این جرس گمگشته اى دارد که شیون مىکند...
اغیار محو چاک گریبان او شدند پیراهن دریده ی ما را کسی ندید...
با بوسه هات کار دلم را تمام کن "در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست"...
دلبری می خواهم از جنس وفا و معرفتآنکه من ، دلبر تصور کردمش ، دلبرنماست...
مخابرات جهان را به تنگ آوردیز بس که عاشق و دلداده پشت خط داری...
برده داری می کنی معشوق بورژوازهابوی الکل می دهد بلوای تیرامیسو ات...
شهرِ بی حوصله ام باز به حرف آمده استبه خیابان بزن ای دوست که برف آمده است!...
دلم را شهردار شهر عشقت کن که بنویسم به روی تابلوهای خیابان: دوستت دارم...
به خدا غیر خودم چشم بدوزی به کسی مثل مو در جهت باد به هم می ریزم...
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیشکی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی...
به دوست گرچه عزیزست راز دل مگشای که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز...
مرا یاران به صحرا جا نهادند گذشتند و مرا تنها نهادند...
شبها گذرد که دیده نتوانم بستمردم همه از خواب و من از فکر تو مست...
بی نظیری،هیچ کس حتی کمی مثل تو نیست عشق اول! عشق آخر!گنج نایابم تویی...
لبت شیراز و چشمت اصفهان و خنده ات گیلانپر از مستی و راز و شوق هستی روح ایمانم!...
چشم تو معدن زیبایی و آرامش و راز عاشقم، عاشق چشمان تو ای حضرت ناز...
ای چراغ شب تنهایی دلبی تو هر شب،شب یلداست ،بیا...
من ...زرد شدم ...خشک شدم ...بس که ندیدی پاییز زمانیست که در باغ نخندی...
تا حریم گرم آغوش تو تن پوش من است بیخودی دلواپس سوز زمستان نیستم...
دوستت دارم و میخواهم تو را دیوانه وارحس و حالم را همین اقرار بهتر می کند...
آتش بگیر تا که ببینی چه می کشماحساس سوختن یه تماشا نمی شود...
در فراقت گل ما بو، می ما رنگ نداشتحال ما بی تو چو احوال تن بی سر بود...
جاوید ، بی تو بودن پوچ است و هرز و باطل یلدای با تو بودن بهتر ز عمر جاوید...
رویِ گل را بنگر ، تا ز غَمَتحالِ دل را تو بدانی ، چون است...
هر شب به سیر کویش از کوچهٔ خرابات نعره زنان برآیم یعنی که مست اویم...
بی گمان لحظه ی خلق تو خدا عاشق بود صرف شد پای تو انگار تمام هنرش...
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمدتو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی...
گر چه رفتی، ز دلم حسرت روی تو نرفت در این خانه به امید تو باز است هنوز...
غروب بود و من و تو غریب ، وقت وداعصدای هق هق من بود و گریه کردن تو...