ای عشق روزگار فراوانی ات بلند شب های نازنین پریشانی ات بلند
شده آیا به کلنجار نشینی که چه شد؟ من به این دردِ پُر ابهام دچارم هر شب
بگذار بشنوند همه،این که ننگ نیست این زندگی بدون تو اصلا قشنگ نیست
پناه می برم از بغض در گلو مانده به دشت دامن گلدار مادرم گاهی
جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت آخر چه شد، که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟
بعدِ من شخصی اگر دیدی سراغت را گرفت قلب من دارد به یادت می تپد در سینه اش
ندانستی دَهَن لقّ است و مویت را رها کردی به هر سمتی که ممکن شد رسانده باد ، بویت را
ما برایش جان فدا کردیم و او با طَعنه گفت: چیزِ دندان گیرِ مرغوبی نداری بیشتر؟
هرگز نکشم منّتِ مهتاب جهان را تاریکی شب های مرا، روی تو کافیست
باد می کوبد به در ، مهمان برایم می رسد قطره قطره می چکد حرفی درون باورم
خوب است که هرثانیه درگیرتوباشم پابندتودربندتوزنجیرتوباشم
دوست میدارم تو را، تنها تو را، تنها تو را تا قیامت یا تو را، یا هیچکس را، یا تو را
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟
گاه سربازی شجاعی، گاه شاهی نا امید روز و شب چیزی به جز تکرار یک شطرنج نیست
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر
شبیه قایق سرگشته ای رهایم کن میان تنگه ی جغرافیای آغوشت
گفته بودم میکشم دست از شراب و مِی خوری تا لبت دیدم هوس کردم که بد مستی ڪنم
جز تو کس با دل ما همدل و همراز نشد گریه کردم که دلم باز شود، باز نشد!
گر زبان بیست کشور را بلد باشی به عمر چون زبان دل نفهمی زندگی را باختی ...
به فتوای دلم سر در مسیر عشق می بازم اگرچه عقل می گوید که دل بستن خطر دارد
دستان گرم عشق ، جای تفنگ نیست، قلبی که می تپد، میدان جنگ نیست،
چون به ترازوی عشق هر دو برابر شدیم مهر تو کم می شود، عشق من افزون چراست؟
دانی که من و تو کِی به هم خوش باشیم؟ آن وقت که کس نباشد اِلا من و تو
بسکه لرزید دل از شوق تو ای لعبت مست شیشه ی توبه ز طاق دلم افتاد و شکست