دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم
کاش فردا خبرم را برسانند به تو هم تو آرام شوی هم دل سرگشته ی من..
شده جان بدهی جان ندهد؟ دل بدهی،دل بکند؟
سرسخت باش تا در بلندترین طاقچه ی دل ها جای بگیری!وگرنه آسان که باشی فرشِ زیر پای آدم های نامهربان می شوی تا به راحتی از روی تمام خوبی هایت گذر کنند!
یاد آن شب که دلش را به دلم داد بخیر...!
شاید از من دل برید، اما فراموشم نکرد زندگی جز شاید و اما، چه دارد با خودش؟
دوست داشتن را باید درک کرد دوست داشتن را باید فهمید دوست داشتن دل میخواد نه دلیل...
دل چاره ندارد جز سکوت... و چه طعم شوری دارد سکوتی را که نمیشود فریاد زد!
مرا تا دل بود دلبر که سهل است همه دین و دل و جانم تو باشی...... .
آمدنت قند را در دل من آب میکند برف را در دل زمستان
می دونی فرق من با برف چیه ؟ . . . . . . . برف میاد و به زمین می شینه، ولی من همین جوری هم به دل میشینم
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
گفتینظرخطاست تودلمیبریرواست؟
دلِ درخت پُرازشکوفه باد چشمک می زند
به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذار جواب داد فلانی ازان ماست هنوز
زمزمه های دل غربت زده ام را به نسیم سپردم تابرساند به تو.
اسمش را گذاشته ام جانِ دل یعنی هم جان است و هم دل کار ما از عشق گذشته یعنی هنوز برای احساسمان اسمی پیدا نشده عجالتاً مال هم دیگر صدایمان کنید!
مثل گیسویی که باد آن را پریشان می کند هر دلی را روزگاری عشق ویران می کند
دانهی سرخ اناریم و نگه داشتهاند دلِ چون سنگِ تو را در دلِ چون شیشهی ما
دل به نارنج لبت بستم و چال گونه هات یوسفم دیگر چرا من را به چاه انداختی؟
ز هر چه غم است گشته بودم آزاد فریاد از این دام زمانه فریاد ناگاه کمین گشود از مشرق دل یلدای سیاه گیسوانت در باد
ای دل به سرد مهری دوران صبور باش کز پی رسد بهار چو پاییز بگذرد
در دل این گربه که ایران ماست دود سیاهی ست که تهران ماست بوی بدی در همه جا پر شده بوی مدیریت بحران ماست
بی جواب ترین سوال دنیا همونجاست که سعدی میگه: من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی؟؟