هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم
بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها
فوت خواهم کرد شمعِ کیک را چشمِ تو در حد حاجت روشن است
آبان و آذر رفت، دی رفت و بهمن شد خانه تکانی کن، اسفند روشن شد
مواظب خوبیهات باش روزگار دلسوز کسی نیست از احساس تو چنان تصویری میسازد که هیچ چراغی خانه دلت را روشن نمیکند...
آرزو می کنم اون بالاسری خیلی زود شب های طولانی زندگیت رو به روشن ترین صبح گره بزنه...
چراغ خانه را روشن کن بگذار دنیا روشن شود بیرون خانه هیچ نیست جز فریب
شده هم یک روز مانده به آخرین روز جهان بیا! مهم نیست چقدر مرده ام سماوری اینجا همیشه برای تو روشن است.
بلندای شب یلدای من باش طلوع روشن فردای من باش ولی فردا، خدا داند کجایی همین حالا، همین حالای من باش
نیمه شب کمی روشن شده با یاس سفید
کاش چون آینه روشن میشد دلم از نقش تو و خندهی تو ...
ماه من که تو باشی! تکلیف روزگارم را... باید هم شب روشن کند...! شبت روشن ماهِ من
صافی آب مرا یاد تو انداخت رفیق دلت سبز لبب سرخ چراغت روشن...
برای چراغ های همسایه هم نور آرزو کن بی شک حوالی ات روشن تر خواهد شد.