پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظریشب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم...
بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخندشبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها...
فوت خواهم کرد شمعِ کیک راچشمِ تو در حد حاجت روشن است...
آبان و آذر رفت، دی رفت و بهمن شدخانه تکانی کن، اسفند روشن شد...
مواظب خوبیهات باشروزگار دلسوز کسی نیستاز احساس تو چنان تصویری میسازدکه هیچ چراغیخانه دلت را روشن نمیکند......
آرزو می کنم اون بالاسریخیلی زود شب های طولانی زندگیت روبه روشن ترین صبح گره بزنه......
چراغ خانه را روشن کنبگذار دنیا روشن شودبیرون خانههیچ نیستجز فریب...
شده همیک روز مانده به آخرین روز جهانبیا!مهم نیست چقدر مرده امسماوری اینجاهمیشه برای تو روشن است....
بلندای شب یلدای من باشطلوع روشن فردای من باشولی فردا، خدا داند کجاییهمین حالا، همین حالای من باش...
نیمه شبکمی روشن شدهبا یاس سفید...
کاش چون آینه روشن میشددلم از نقش تو و خندهی تو ......
ماه من که تو باشی!تکلیف روزگارم را...باید هم شب روشن کند...! شبت روشن ماهِ من...
صافی آبمرا یاد تو انداخت رفیقدلت سبزلبب سرخچراغت روشن......
برای چراغ های همسایه هم نور آرزو کنبی شک حوالی ات روشن تر خواهد شد....