برایت ماه من!امشب انارِ جان کنم دانه تو می ارزی به این جان دادنِ پیمانه پیمانه
کشیده ایم در آغوش، آرزوی تو را
در حسرت دیدار تو آواره ترینم هرچند که تا منزل تو فاصله ای نیست
آن که رخسار تو را این همه زیبا می کرد کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد
خواهی که چو صبح صادق القول شوی خورشید صفت با همه کس یک رو باش
گر شود عالم نگارستان، نگار من یکی است
دل نزد تو است، اگر چه دوری ز برم
تا قوت صبر بود کردیم دیگر چه کنیم اگر نباشد
شب نخفتم تا تماشایت کنم ای عسل چشمانِ من صبحت به خیر
طعم لب هایت عسل بود و طبیب سنتی بهر درمان گلو دردم عسل تجویز کرد
ای یار بکش دستم آن جا که تو آن جایی
دلارامی که داری دل در او بند دگر چشم از همه عالم فرو بند
پیوند عمر بسته به موییست هوش دار غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
اندوهِ من این است که در دفترِ شعرم یک بیت به زیبایی چشمِ تو ندارم
روزی که ذره ذره شود استخوان من باشد هنوز در دل تنگم هوای تو
شانه ام از غمِ بی هم نفسی می لرزد هم نفس ! بر سرِ این شانه تو را گم کردم
گر ناله کنان دل به تو بندم عجبی نیست جنسی که نفیس است به فریاد فروشند
یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو
عشقست نه زر نهان نماند العاشق کل سره فاش
با من بمان و سایه ی مهر از سرم مگیر من زنده ام به مهر تو ای مهربان من!
تا خدا هست پریشان نشود خاطر من
شیرینی هاشور لبت قند فریمان خلخال و خطو خال لبت خطه گیلان
هزار دیده به روی تو ناظرند و تو خود نظر به روی کسی بر نمی کنی از ناز
رنج دنیا،فکر عقبا، داغ حرمان ، درد دل یک نفس هستی به دوشم عالمی را بار کرد