من و دل بریدن از تو؟ چه محال خنده داری...
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟
گاه سربازی شجاعی، گاه شاهی نا امید روز و شب چیزی به جز تکرار یک شطرنج نیست
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر
شبیه قایق سرگشته ای رهایم کن میان تنگه ی جغرافیای آغوشت
گفته بودم میکشم دست از شراب و مِی خوری تا لبت دیدم هوس کردم که بد مستی ڪنم
جز تو کس با دل ما همدل و همراز نشد گریه کردم که دلم باز شود، باز نشد!
گر زبان بیست کشور را بلد باشی به عمر چون زبان دل نفهمی زندگی را باختی ...
غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد
به فتوای دلم سر در مسیر عشق می بازم اگرچه عقل می گوید که دل بستن خطر دارد
عمر که بی عشق رفت هیچ حسابش مگیر
دستان گرم عشق ، جای تفنگ نیست، قلبی که می تپد، میدان جنگ نیست،
چون به ترازوی عشق هر دو برابر شدیم مهر تو کم می شود، عشق من افزون چراست؟
دانی که من و تو کِی به هم خوش باشیم؟ آن وقت که کس نباشد اِلا من و تو
بسکه لرزید دل از شوق تو ای لعبت مست شیشه ی توبه ز طاق دلم افتاد و شکست
من دعا گوی توأم هر شب و شب می داند,؛ دل ما قبل تو، اینقدر مناجات نداشت!
تو ندیدی که چه سخت است ببینی عشقت پیش چشمان تو با او که نباید، باشد
بلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارس یکی منم که ندانم نماز چون بستم
ساده بودم که دلم را به امانت دادم گرگ بودی که دریدی و رهایش کردی...!
به انتظار نبودی ز انتظار چه دانی ؟
"دیدار شد میسر و بوس و کنار هم" خوابی که تعبیر نشد حتی یه بار هم!
به جز دلم، لبت از هر چه هست، تنگ تر است بخند! خنده ات از دیگران قشنگ تر است!
به لطف بوسه بر عکس تو، روی صفحهٔ گوشی همین امروز یا فردا، لبم از کار می افتد!
آمده فصل بهار و خبری نیست زِ تو ترسم این است بیایی و دگر دیر شود