خواهی که دلت نشکند از سنگ مکافات مَشکن دل کَس را که در این خانه کسی هست
در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر دگر چه داری از این بیش انتظار از من
قسمت دشمن انسان، نشود روزی که "دوستت دارم" معشوق به"اما" برسد...
آغاز سال نو، من و داغ فراق تو عید است یا عزاست؟ چه می خواستم چه شد
گفته بودى تا اَبد پیشت ، کنارت ، با تواَم کِى ابد آمد که تو رفتى و من تنها شدم؟
مرا هنگام رفتن، در بغل کردی، ولی این کار دقیقٱ مثل بسم الله یک قصاب می ماند..
ظهور کن! که به تنگ آمدیم از تزویر ز دستِ منتظرانت خلاص کن ما را!
امید آمدنت را نفس نفس دارم اگرچه طالع و بختم همیشه تنهایی ست
دور دل را با حصاری محکم از عشقت کشم مثل دیوار بلند کشور زیبای چین
با من هر آنچه سرد شوی دلرباتری بر شیشه های یخ زده "ها" ماندنی تر است ...
کم اخم کن با من، دلم ترکید جان تو کل جهان قربان آن لبخند؛ با من باش
تقصیر تو شد شعرم اگر مسئله ساز است زیبایی تو بیش تر از حد مجاز است
الماس دو چشمان تو باعث شده قطعا برافت شدیدی که در این نرخ طلا شد
عید قدم مبارک نوروز مژده داد کامسال تازه از پی هم فتح ها شود
موج می زد کاش در هر گوشه از دنیای ما عطر ناب مهربانی، رنگِ خوب دوستی
من حسابم زِ همه مردم این شهر جداست من امیدم به خدا، بعدِ خدا هم به خداست
صد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام! ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم...
خدا کند همه عشق ها به هم برسند من و تو نیز در این لا به لا به هم برسیم
عشق تو هیچ وقت نرفته است از سرم با اینکه سال هاست به هیچم گرفته ای
اِمسال جای عیدی شعری برای من بگو ؛ که گُل از گُلِ تمامِ لحظه هایم بشکفد...
یک قطره بوی زلف ترت را چکانده اند در عطردان ذوق و بهار آفریده اند...
کمی دیر آمدی ای عشق اما باز با این حال اگر چیزی از این غارت زده باقیست غارت کن
دختر حوای آدم ناز کمتر کن بگو: دوست دارم با تو باشم همنشین و هم کلام
خانه ی دل را بتکان از غم و از حال بد با درو دیوار تکاندن نشود نوبهار