واسه اینکه روزی نتونی بری دارم دور قلبم قفس می کشم
من عصر یخبندانم و تابان ترین خورشید تو دنیای من شد یک نفر آن هم که بی تردید تو
عشق جان تو ڪَلِ یاسیُ نرڪَسیُ نسترنی تو عشقیُ نفسیُ آرامِ جانی...
آرزوم داشتن فرصتیست برای پیر شدن با تو
مرا نگاه! که چشم از تو بر نمی دارم تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی
این یک حقیقت است که دنیا برای من تنها به چشم های تو محدود می شود
من هنوز هم به خنده هایت خوشم وقتی که میدانم خنده هایت آرام بخش ترین مسکن دنیاست...
خیالت از آنچه که فکر می کنی به من نزدیک تر است ...
بگذار بشنوند همه،این که ننگ نیست این زندگی بدون تو اصلا قشنگ نیست
در آغوشم بگیر تا "بهار" را برایت معنی کنم...
آغوشت هر چهار فصل "تابستان" است...
من همانم که تو غمگین بشوی می میرد ....
می خواهم ببوسمت طوری که ریشه های غم در تن ات بی مختصات شوند
هرگز نکشم منّتِ مهتاب جهان را تاریکی شب های مرا، روی تو کافیست
تو بخند، که بهترین تصویر دنیا عکس خندیدنته
جمعه باید چشم هایت را در آغوش کشید غصه ها به اعتبار بودنت کم می شوند
حواشی را بیخیال! حال خنده هایت چطور است؟
لب هایت که میخندند کل جهان دوست داشتنی میشود!
خوب است که هرثانیه درگیرتوباشم پابندتودربندتوزنجیرتوباشم
دوست میدارم تو را، تنها تو را، تنها تو را تا قیامت یا تو را، یا هیچکس را، یا تو را
من و دل بریدن از تو؟ چه محال خنده داری...
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر
و هرگز آفتاب صبح آنقدر گرم نمیکند مرا، که حضور تو...
غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد