تمام جغرافیای سرزمین من فاصله میان فلات آغوشت و پهنه ی خیالم است
چنان غرق مرکب کرده ای چشم سیاهت را... دل هر خوشنویسی، مشق نستعلیق می خواهد...
وقتے جوابم میدهے با عشق: جانم... من صاحبِ عالے ترین حالِ جهانم...
گرمای خرداد، فقط با تو تحمل می شود...
هر شب خیالت می شود مهمان و چایم حاضر است هر بار داغش می کنم شاید بمانی بیشتر
تاریخ تولد شناسنامه ام دروغی بیش نیس من متولد نگاه توام
هرچه بیشتر میبینمت، احتیاجم به دیدنت بیشتر میشه...!
تو را چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت...
هوا خواه توام جانا...
انگشت هایت را مشت کن بگذار یک بارهم که شده قلب ات را ببوسم
تو هر جای جهان باشی برات از دور می میرم
وای از آن روز تو عاشق شوی و من معشوق پدری از تو درارم که خدا می داند
تو که آمدی، زمستان ِ لب هایم از حواس بوسه ات، بهار را احساس کردند.
از رفتن نگو نه یک دل نه صد دل بیدل می شوم
شب را تصور کن بی ماه چقدر بی روح است ؟ مانند دل من بی تو
گفتی:دوستت دارم و من به خیابان رفتم فضای اتاق برای پرواز کافی نبود
دنیام ب فدای خندهاش.. نگاهاش.. اون عشق ورزیدناش متفاوت بودناش
جهان را زیرِ سر دارم زمانی که... به روی شانه ی تو می گذارم سر!
جانِ دلم، تویی آرامه دلم
بی عشق سر مکن، که دلت پیر می شود …
با تو قدم زدن را دوست دارم.. به جای خانه برایت جاده خواهم ساخت
تو بودنت انقدر قشنگه که قربون هر لحظه بودنت کنارم برم
کنار منی و تمام جهان سوی دیگر
هزاران پنجره.../ نه،/ دنیا/ برای تماشای تو/ کم است!