خبرت هست شدی صاحب هر بند دلم
میانِ همه عاشقانه ها وصل است میانِ منو تو چرا فصل است؟
عشق یعنی از تمامِ دنیا همین بودنِ تو مرا بس است..
شب فقط ان جا که در میان تاریکی،گره بخورد نگاهم به برق چشمانت!
دست های تو مرا آرامم کرد. دست های تو دنیای مرا رنگین کرد.
تو صاحب زیباترین قلب جهانی ایکاش تا هستم کنار من بمانی
گرچه پاییز است اما چیزی جز بهار دوست داشتنت در جان من نیست
کجای جهان بگذارمت تا زیباتر شود آن جا ؟
بخند که جوانه کنم، ریشه بدهم،سبز شوم!
عطر آغوشت رازِ نفسهایَم و چشمهایت شروعِ عاشقانه هایم.
تو خوب ترین اتفاق ممکنی وقتی که اول صبح در یادم می افتی...
صبح هم خواب می ماند ..! وقتی که من ؛ برای دوست داشتن تو سحرخیز می شوم ...
نور چشمانم مقصد حرف هایم ماه بدخشان کجایی؟
واحد زمانیِ زندگیِ من: نفس کشیدن بر حسب بودن در کنارِ "تو"ِ
در این هوا فقط یڪ وعده آغوش تو میچسبد لب سوز و لب دوز؛ چاے را بعدا هم میشود خورد.
عاشقانه هایم تمام نمی شود؛ وقتی گرمای وجودت را، میان بازوانت حس میکنم..!!
چقدر همه چیز به درستی اندازه ست! قد و قواره ی من برای در آغوش تو بودن!
«تو» زیباترین اتفاق شب های منی اتفاقی شبیه ماه در تاریک ترین شب جهان
حتی همین تهرانِ تا تجریش آلوده عاشق که باشی آسمان محشری دارد...
من در منظومه ی عشق سیاره ی احساسی هستم که تا قیامت به دور دوست داشتنت می گردم...
تو حرف بزن که روزگار صدایش قشنگ شود
چو ز چهره برگشایی تو نقاب، عقل گوید قلم است و نرگس و گل نه دهان و چشم و بینی
فقط لبخند بزن. لبخندت، تمام عمرم را «بخیر» می کند...
به نفس می مانی بی وقفه می خواهم تو را ...