شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
ای دل ساده ی من دور و برت را بنگرهر که با یار خودش رفت... تو تنها ماندی....
دارم هوای صحبت یاران رفته رایاری کن ای اجل که به یاران رسانیم...
حاصل یک عمر عاشق بودنم دل کندن استهیچ چیز از تو نمیخواهم ، برو ... تنها برو...
شادی طلاق داده ی صدسالهٔ من استبا او مرا چه نسبت و او را به من چه کار...
روی قبرم بنویسید به یک خط درشت…حسرت دیدن دلدار مرا آخر کشت…...
کاشیکبار همما شکوفه میدادیم،ما که اینهمه هَرَس شده ایم...
تصویر درشتی از غم شدیمو آینه تعبیر خطرناکی از ماست ...
کار سن نیست که اینگونه زمین گیر شدممن به اندازه ی غم های دلم پیر شدم...
ای گل گمان مبر به شب جشن می رویشاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند...
زخم روی زخم آمد!و سرانجام عفونی شد،این تلنبارِ آسیب،رویِ دلم.... ....
شده از درد بخندی که نبارد چشمت؟...من در این خنده ی پر غصه مهارت دارم...
روی زخم یادگاری ات نمک پاشیده امتا مبادا جای نیشت را بگیرد مرهمی...
گفته بودی گریه کن از غصه ات کم می شودمن اگر یک شب ببارم این جهان غم می شود ....
هی به من چاق نگویید که هر صد گرممسی گرم چربی و هفتاد گرم غمباد است...
به من گفته است یک مدت از او کمتر خبر گیرمهمین یعنی جدایی ، منتها آهسته آهسته...
مزار از دشت می سازند و تابوت از صنوبر هاخدایا کی به پایان میبریم این مرگ سالی را...
دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمتهجران روی تو، دل ما را مذاب کرد...
دلم را کسانے شکستندکه هرگز دلم به شکستن دلشان راضی نمیشد......
شده باران بزندبر بدن پنجره ات ؟ناگهان بغض بیافتدبه تنِ حنجره ات ؟...
سیزده را بدر می کنندباز ھر سال پشت در استاین در به در...
تَن به غم داد دلم، چون که کسی یار نشُدخوب فریاد زدم، خُفته ای بیدار نشُد......
ای اندوه!آیا زانوانت از زانو زدن برسینه هامانبه درد نیامد؟!...
عمری گذشت و ساخته ام با نداشتنای دل چه خوب بود تو را هم نداشتم...
ای بغض فرو خورده مرا مَرد نگهدارتا دست خداحافظی اش را بفشارم......
چون نباشی تو چه عید است و چه نوروز مرا ...! ...
دمِ عید باشد و تو نباشى!آدم دلش مى خواهدفقط گریه کند ......
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیستخیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد....
دیرگاهی است که افتاده ام از خویش به دورشاید این عید به دیدار خودم هم بروم.....
هر لحظه دلم را غمِ یک حادثه لرزاندسالِ نود و درد عجب سال بدی بود ... ....
آدمی بودن غم انگیز استوقتی هوای آسمان به سرت بزندو بال نداشته باشی......
هوایم بی تو همچون حال ورزشکار دلخونی ستکه در دیدار پایانی به اسراییل برخورده...
آخرین جمعه ی اسفند تو را کم دارد...
نقره داغم کرده ماتم در همین اوج جوانیخسته از عالم و آدم، خسته از این زندگانی...
وابستگی پیدا کردن به کسی کهمتعلق به تو نیست ،یعنی مرگ تدریجی .......
درد بسیارغمگینم!!همچون ماهی در آب؛اشک میریزممحو میشود؛ و دردم پنهان......
من به قربان خدا چون که مرا غمگین دیدبهر خوشحالی من در دلم انداخت تو را...
پدر عزیزمجای خالی تو راهیچ جور نمیشه پر کرد....
و همان روز کهاز غصه مرا ویران کردخانه اش عقد کنان بود نمیدانستم...
درد آورست این که بفهمی دلبر ت عمریست هرشب به یاد دیگری در بسترت خواب است...
برف میبارد و همه خوشحالند و من غمگین...دارد رد پاهایت را می پوشاند برف!...
می دانستم که برای معشوقه باید گُل خریداما ما گرسنه بودیمپولی را که برای خرید گُل کنار گذاشته بودیم ، خوردیم...
امشب شب تولد من استولی چیزی برای ترکاندن ندارمجز بغض عزیز...
امروزلابلای گل ها مادرهیچ رد پایی...
روز مادرساعت خوابیده بودپروانه ای روی صندل...
یکی میآید یکی میرود و این قانون بقای زندگیستاما تو که رفتی هیچ کس نیامدانگار قانون بقا هم پوچ است وقتی تو نیستی....
روزگار، نبودنت را برایم دیکته می کند و نمره ی من باز می شود... صفر! هنوز نبودنت را یاد نگرفته ام...
یک خاطره داریم و یک خروار شب .......
یه شیشه وقتی که میشکنهلبش تیز میشهبعدش میخوای آدمی که دلش شکستههمون آدم سابق باشه…...
شب میلاد من ِ بی کس و کار است ولیباید امشب بروم شام غریبان خودم...
تو از همهبه من نزدیکتر بودی...و رفتنت مرا از همه غمگین تر کرد...به من بگو آخرین شاخه... چطور می شکند......