تقصیر جمعه نیست که غمگین و خسته ام ایراد جای دیگریست، دلم را شکسته اند....
او دختری زیباست ساده و راستگو و «پرنده» ای غمگین و عاشق در قلبش پنهان است!
روزگاری غم برایم هیچ معنایی نداشت واژه ی غم را چه بی رحمانه معنا کرد و رفت
سرد بود آن شب! و چندیست که شبها سردند . . .
پنجشنبه ات بخیر ای آرزوی نداشته ی تمام هفته ی من...
پدر نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست
تا بودم ای رفیق ندانستی که کیستم روزی به سراغ حال من آمدی که نیستم...!؟
درد دارد که کسی باعث دردت بشود که تو از درددلت با دل او حرف زدی
او که در آغوش من می گفت دنیای_منی ترک_دنیا کرد و من در کار دنیا مانده ام
حقّم نبود، خون جگر حقّ من نبود این چشمهای خیره به در حقّ من نبود
نگذاشتی به رنج قفس خو کنم چرا پرواز در ڪنارت اگر حقّ من نبود
ای دل ساده ی من دور و برت را بنگر هر که با یار خودش رفت... تو تنها ماندی .
دارم هوای صحبت یاران رفته را یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
حاصل یک عمر عاشق بودنم دل کندن است هیچ چیز از تو نمیخواهم ، برو ... تنها برو
شادی طلاق داده ی صدسالهٔ من است با او مرا چه نسبت و او را به من چه کار
روی قبرم بنویسید به یک خط درشت… حسرت دیدن دلدار مرا آخر کشت…
کاش یکبار هم ما شکوفه میدادیم، ما که اینهمه هَرَس شده ایم
تصویر درشتی از غم شدیم و آینه تعبیر خطرناکی از ماست
کار سن نیست که اینگونه زمین گیر شدم من به اندازه ی غم های دلم پیر شدم
ای گل گمان مبر به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند
زخم روی زخم آمد! و سرانجام عفونی شد، این تلنبارِ آسیب، رویِ دلم.... .
شده از درد بخندی که نبارد چشمت؟... من در این خنده ی پر غصه مهارت دارم
روی زخم یادگاری ات نمک پاشیده ام تا مبادا جای نیشت را بگیرد مرهمی
گفته بودی گریه کن از غصه ات کم می شود من اگر یک شب ببارم این جهان غم می شود .