یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
تو همانی که ز دیدار نگاهت مرا طاقت نیست...
بهار بدون معشوقه نوبرانه ای ست دردناکفرزانه محمدیان...
باز هم جمعه و معشوقه من در سفر است باز هم وسوسه دارم نکند پشت در است...
وشاید سیگار اختراع سرخپوستی بود کهمی خواست به معشوقه اش پیام کوتاه بدهد......
مرا هنگام رفتن، در بغل کردی، ولی این کار دقیقٱ مثل بسم الله یک قصاب می ماند.....
گونه های آفتاب سوخته اش را بوسیدمچشم هایش چقدر می گفت:دوستت دارم...
ﺗﻮ ﺟﺎ ﺯﺩﻱﻣﻦ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡﺍﻭ ﺟﺎ ﮔﺮﻓﺖو ﻫﻤﻴﻦ یک ﺟﺎﺑﻪ ﺟﺎﻳﻲ ﺟﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ !...
نا مسلمان اینقدر با موهای خود بازی نکندکترم گفته برایم بی قراری خوب نیست.!...
چه دردمند و مطیعبه بهبودی می اندیشدزخمی که با دستمال معشوقهبسته می شود...
عاشق بیچاره از معشوقه ات خون شد دلتنوش جانت دنده ات نرم خاک عالم بر سرت...
گیجممثل اسفند که معشوقه زمستان است اماهمه میخواهند دستش را در دست بهار بگذارند...
بلاتکلیفتر از اسفند دیدهای؟معشوقه زمستان استاما عطر بهار را به پیراهنش میزند...
می دانستم که برای معشوقه باید گُل خریداما ما گرسنه بودیمپولی را که برای خرید گُل کنار گذاشته بودیم ، خوردیم...
سعدی هم تو مصرع ما را که تو منظوری خاطر نرود جاییخیال معشوقشو راحت کردهخیال معشوقتونو راحت کنین همیشه...
معشوقه ی ما یکسره در حال نماز استعشق است خدایی که خدا داشته باشد ....
تاکهازجانبِمعشوقهنباشدکششیکوششعاشقبیچارهبهجایینرسد...
اصلا به درد هیچ غلامی نمیخورَدمعشوقهای که واردِ دربارِ شاه شد......
لااقل عاشقِ معشوقه ی مردم نشویدکه به فتوای همه مظهر حق الناس است ....
بهجا خواهد ماند؛چایمان ته فنجانکودکىهامان در کوچههابغض سنگین شادمانىها در گلویمانو معشوقههایماندر دوردستها......
تو دل بستی به معشوقی که خود معشوقه ها دارد رها کن ای دل غافل خدای بت پرستت را ....
فاصله برای عاشق همیشه تلخ است، چه ۸۰۰ کیلومتر و چه ۸ متر! این را از چشمان خیس سربازی فهمیدم که از بالای برجک دیده بانی به معشوقه اش می نگریست!!...
چه کسی می داندمعشوقه ی درخت ها کیستکه هر پاییزاینچنینبرای هم آغوشی اشعریان می شوند؟!...