تو همانی که ز دیدار نگاهت مرا طاقت نیست
بهار بدون معشوقه نوبرانه ای ست دردناک فرزانه محمدیان
باز هم جمعه و معشوقه من در سفر است باز هم وسوسه دارم نکند پشت در است
وشاید سیگار اختراع سرخپوستی بود که می خواست به معشوقه اش پیام کوتاه بدهد...
مرا هنگام رفتن، در بغل کردی، ولی این کار دقیقٱ مثل بسم الله یک قصاب می ماند..
گونه های آفتاب سوخته اش را بوسیدم چشم هایش چقدر می گفت:دوستت دارم
ﺗﻮ ﺟﺎ ﺯﺩﻱ ﻣﻦ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺍﻭ ﺟﺎ ﮔﺮﻓﺖ و ﻫﻤﻴﻦ یک ﺟﺎﺑﻪ ﺟﺎﻳﻲ ﺟﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ !
نا مسلمان اینقدر با موهای خود بازی نکن دکترم گفته برایم بی قراری خوب نیست.!
چه دردمند و مطیع به بهبودی می اندیشد زخمی که با دستمال معشوقه بسته می شود
عاشق بیچاره از معشوقه ات خون شد دلت نوش جانت دنده ات نرم خاک عالم بر سرت
گیجم مثل اسفند که معشوقه زمستان است اما همه میخواهند دستش را در دست بهار بگذارند
بلاتکلیفتر از اسفند دیدهای؟ معشوقه زمستان است اما عطر بهار را به پیراهنش میزند
می دانستم که برای معشوقه باید گُل خرید اما ما گرسنه بودیم پولی را که برای خرید گُل کنار گذاشته بودیم ، خوردیم
سعدی هم تو مصرع ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی خیال معشوقشو راحت کرده خیال معشوقتونو راحت کنین همیشه
معشوقه ی ما یکسره در حال نماز است عشق است خدایی که خدا داشته باشد .
تاکهازجانبِ معشوقهنباشدکششی کوششعاشقبیچارهبهجایینرسد
اصلا به درد هیچ غلامی نمیخورَد معشوقهای که واردِ دربارِ شاه شد...
لااقل عاشقِ معشوقه ی مردم نشوید که به فتوای همه مظهر حق الناس است .
بهجا خواهد ماند؛ چایمان ته فنجان کودکىهامان در کوچهها بغض سنگین شادمانىها در گلویمان و معشوقههایمان در دوردستها...
تو دل بستی به معشوقی که خود معشوقه ها دارد رها کن ای دل غافل خدای بت پرستت را .
فاصله برای عاشق همیشه تلخ است، چه ۸۰۰ کیلومتر و چه ۸ متر! این را از چشمان خیس سربازی فهمیدم که از بالای برجک دیده بانی به معشوقه اش می نگریست!!
چه کسی می داند معشوقه ی درخت ها کیست که هر پاییز اینچنین برای هم آغوشی اش عریان می شوند؟!