جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
ای عاشقان ! آغوش بگشاییدپاییز با باران و شعر و شانه می آید!...
این مهر پیشکش پاییزشمن فقط مهر «تو» را میخواهم....
بی توشهریور مننسخه ای از پاییز استسی و یک روز قرار استکه ابری باشم......
به سمت پاییز سرازیر می شویمروزهای کوتاهشب های بلندو پنجره ای که مرا می بلعد....
و تو همان اناری باش !که قرار است با پائیز برسد ......
لیلینام دیگر پاییز استزیباستعاشق می کندو می کشد!...
پاییز هم که رفت... ببینم دیگر چه چیزی میخواهد ...این دل را به آتش بکشد ...!...
آبان با شکوه من! فردای بعد از رفتنتبا ته مانده های پاییز چه کنم؟!......
و من تا ابد!وفادار آن پاییز خواهم ماندکه حلقه ی مهر تو را به من بخشید......
سیبهاى پا درختی،هر پاییز کمى سرخ ترلبهاى رُژ زده ام...
.آخرین جمعه پاییز شده، پیش بیا ...به غم انگیزی این روز بیاندیش بیا ......
من پاییزمتو مهری...که بر دلم نشستی......
پاییز،آمدنش رابا باران جشن گرفت...!...
پاییز زن می بود اگر بی شک فریب انگیز بودموهای خورشیدی او پرتاب و شور انگیز بود...
آنقدر امیدوار بودمکه پاییز دلش نیامد زرد شود......
آنقدر نام تودرخاطره ام سبزاست کههزاران پائیزنمیتواندبرگی ازخاطرات باتورا پژمرده کند....
تا به دل مهر تو دارمبیمی از پاییز ندارم...
بارانچه دلبری می کند برای بهار !پاییز کم بود بهار هم عاشق شد …...
مادرم پاییز شد تا مرا بهاری کند...
“مادرم” پاییز شد تا مرا بهاری کند،خدایا، حال و هوای هیچ خانه ای را زمستانی نکن…...
پسرم!یک بهار، یک تابستان،یک پاییز و یک زمستان را دیدی،زین پس همه چیز این جهان تکراریست،جز مهربانی......
در پاییزی ترین حالت ممکن جوانه خواهم زد اگر حال دلم را به دست خوش لبخندها بسپارم...
پاییز یک دقیقه دیرتر به آخر می رسد !و یلدا تنها بهانه ی پاییز برای دیرتر ، دل کندن است ! ....
و پاییز در انتظار زمستان بودو شب در انتظار روز و عشق در انتظار عشق.....
دقیقه ی آخرپاییز تقویم را معطل می کند شایدبرگردییلدا مگر همین نیست...
شبیلداسهمپاییزاستوشبهایبیتو،سهممن......
مرابه یاد خیابانی بیندارپُر از پاییز و مردی که...دست هایم را به مهر می گرفت!...
یه پاییز دیگه هم از رفاقتمون گذشت یلدات مبارک رفیق...
یک نفس مانده زمستان که به منزل برسد آخرین جمعه ی پاییز تو را کم دارم......
پاییزچشم به چشمبرهنه میکندخودش راهمچون زلیخاتا تعبیر شوداین همه خواب زمستانیدر چشمهای یوسف...
یلدای گیسوان من آغاز می شودپاییز بی بهار به پایان رسیده استکاری نکن که شهر خبردارمان شودخواب از سر تمام کلاغان پریده است...
پاییز هم گذشت و به جز حسرتش نماند مثل خودت که رفتی و دیگر نیامدی...
هر سفره ز هرچه خوردنی لبریز استهر سو نگری بزم طربانگیز استنوروز مگر برادری کوچک داشتیاجشن خداحافظی پاییز است!...
ای دل به سرد مهری دوران صبور باشکز پی رسد بهار چو پاییز بگذرد...
نفسهای پاییزبه شماره افتادهو یلدای سپید پوشدر راه استاز ته قلبمون دعا کنیمکه شادیها و خنده هامونبه بلندای شب یلدا باشد...
جمع شدیم/دورِ پاییز/حافظ هم خاموش...
این عصرهای پاییزی عجیب بوی ِ نفس های ِ تو را می دهد ...!گوئی ... تو اتفاق می افتی و من دچار می شوم ......
ای اتفاق کوچک سادهپاییز دارد تمام می شودنمی افتی؟...
آرام شده ام مثل درختی در پاییزوقتی تمام برگ هایش راباد برده باشد...
آذریادش رفته که پاییز است!نمیبارد، فقط یخ میزند!به گمانم کسی به طرز فجیعیتنهایش گذاشته، وگرنه اینگونهماتش نمیبرد!...
پاییز مثل یه آدمیه که،تهِ دلش یه حَرف مونده که هیچوقت ،به کسى که باید نمیگه..... ....
منطقی نیست پاییز باشد باران شرشر ببارد ولی تو نباشی ......
از رفتنِ پاییز غصّه نخور زمستان برای ما دلتنگ ها فصلِ زیباتری ست باران نمی بارد تا بویِ هیچ خاطره ای بلند نشود...
بانو بهار برای قامت تو سبز می شود پاییز از شرم نگاهت میریزد ️تابستان تب چادرت را دارد و زمستان از نبودنت یخ میزند...
آذر همان دخترِ عاشقِ سر به هواست! که بین عشق پاییز و زمستان بلاتکلیف میسوزد.. گاهی با گرمایِ پاییز؛ گاهی با سوزِ زمستان.....
شاید زمستانفصل بهتری برای آمدن باشدبیخود گول ظاهر عاشقانه یپاییز را خورده بودیم...
برف آمد و پاییز فراموشت شد . آن گریه ی یک ریز فراموشت شد . انگار نه انگار که با هم بودیم . چه زود همه چیز فراموشت شد...
سر داده به باد انار عاشق در باغاز کار گذشته کار عاشق در باغ“پاییز” نگو…! بگو که رستاخیز استبا اینهمه سربدار عاشق در باغ...
پاییزفصل رسیدن انارهای سرخ استو انارچه دل خونی دارداز رسیدن!...
ای غم انگیزترینحادثه ی پاییز استجمعه و نم نم باران و خیابان بی تو......