و من آن رهای سرکشم که جادوی لبخندت ماندنی ام کرد...!
احتمالاً ؛ کسی جایی دارد ردیف ردیف شعرهای مرا دور انگشتانش می پیچد و با خود می گوید این زن ها این زن هایِ عاشق این زن هایِ عاشق ِشاعر ! عجیب دیوانه اند . . . **** گاهی دلم مثل ترنج های یک گلیم ِ کهنه ! بوی رنج...
جمعه هم برای خودش فصلی ست پر از دلتنگی های پاییز و شادی های بی دلیل بهار بیا و این فصل جمعه را برای آرزوهایت آرزو کن...
امروز چه آرامم! لابد مادرم گوشه ای از دنیا برایم دعا می خواند...
بخند رفیق! سهم من و تو بیشتر از این نبایدهاست...
ای آسمان! گر چه هنوز استوارم اما از سالهای بی باران با تو حرفها دارم...
آبان با شکوه من! فردای بعد از رفتنت با ته مانده های پاییز چه کنم؟!...
صبح که می شود پروانه های یاد تو به ماهی کوچک دلتنگی ام پرواز می آموزند...
روسری ام آبرودارترین پرچمی ست که لذت پریشان کردن گیسوانم را از باد میگیرد...
ای برف! ای الهه ی دوار بر این همه زنگار سپیدی ببار...
و من آن نهال سبز باران ندیده ام که ریشه در سپیدار استواری دارم به نام پدر...
و من تا ابد! وفادار آن پاییز خواهم ماند که حلقه ی مهر تو را به من بخشید...
من و غزلهای گلدارم ؛ اسفند و شور بهارانش کجایی که ببینی ؟ . . .
چه با شکوهند ! اشک های مغروری که گره می خورند به تار و پود باران . . .
سینه ی آسمان پر از تقدیر است ای رفیقان همسفر وفا بیاموزید ...
ماهتاب اگر نبود چشمان بی قرار عاشقان رو به کدامین نقطه ی شب می گریست ؟...
لبخند تو تازه ام می کند! درست مثل ترنم شمعدانی ها در خنکای باران نوبهار..
دختر دلبندم ! می دانم روزی چشم در چشمان عاشق هم برایت از بهاران خواهم گفت ؛ بهارانی که همیشه دل سپرده اش بوده ام و در خنکای نسیم روح بخشش دیوانه وار رقصیده ام؛ بهارانی که در آن شاعر شدم بالیدم، عاشق شدم و جوانی کرده ام. بهارانی که...
صبح تنها بهانه ی نمناک باغچه است ، برای عطر پاشیدن و نازیدن .. و تو تنها بهانه ی زیبای منی برای خندیدن .... ️️️
صبح تنها بهانه ی نمنای باغچه است برای عطر پاشیدن و نازیدن و تو️ تنها بهانه ی زیبای منی برای خندیدن . . .