هفت روزهفته دلگیرم اما جمعه هاچشم گیرتر!!!
بیا رسم دنیا را بهم بزنیم من زمزمه می کنم و تو تکرار کن آنگاه کلاغ می شود همای سعادتت!
تار توهم می تند عنکبوت خیالم خدا کند پروانه شکار کنم.
آذر یلدا را به زمستان بسپار سپید بختش می کند.
پرسه می زند در مرز آسمان قاصدک تمبر ندارد! که به مقصد برسد.
ها کن به دستان تنهایی
غمگینم برای ماهی یا کرم سر قلاب؟
مردم شهر خفته اند، و رفته گری پیر زیر نور مهتاب آرام آرام فاصله ی طبقات را جارو می کند!
گسل های تنهایی ریشترهایی به وسعت تمام ثانیه های بی تو را می لرزاند در وجودم
قلب مسیح را به صلیب می کشد یهودای چشمانت عروج روح سرکش من در اسمان آغوشت
زندگی... انارهای ترک خورده ای ست در سینه ی مرگ
برگرد آنقدر که تو را دوست داشته ام نبوسیده ام
سر انجام... روزی خواهی بارید بر دلتنگی هایم، مدتهاست چترم را بسته ام
دنیای بی او نه چشم لازم دارد نه پنجره
سال تازه شد ما ساعت به ساعت بند عوض می کنیم
کاش جای ماه بودم انگشت نمای شب تو
تو رفتی و همه فهمیدند، شب می تواند از آنچه که هست تاریک تر باشد
در کنج چشمانم چقدر ماه دیدنی ست
در من سکوت میکنی آخر،همین صدای تو مرا خواهد کشت
از تو تا دستهای من فرسنگ ها فاصله است تو در گذشته ی من تاب میخوری و من در بی تابی محض پشت پنجره ی فردا نشسته ام!
من از رایحه ی کاه گلی فهمیدم که کسی باز باران شده است!
افق! به من بگو ای افق! این غروب تا کجا مردگانش را تشییع می کند
می تکانم پای شب را ستاره باران می شود، سرم
یک دست کلاغ و به یکی برف، زنگ را زددرخت زمستان