گفت نمردیم و چه چیزها دیدیم، گفتم ای کاش مرده بودیم و نمی دیدیم!
بین اقبال منو قسمت او کاش خدا گرهی سخت بیندازد و بازش نکند
کاش میشد عشق را دمنوش کرد ریخت در لیوان و دائم نوش کرد
کاش حنجره ام گوشواره ی تو بود تا هر لحظه در گوش تو زمزمه میکردم؛ دوستت دارم!
آن که رخسار تو را این همه زیبا می کرد کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد
کاش می شد رفت و گم شد در دل پاییز از تو تنها برگ زردی تحفه ی عشق است
کاش چون پاییز بودم...کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم...
حیف از شکوفه ها و دریغ از بهار، کاش بر جان باغ داغ زمستان دروغ بود ...
کاش، تا حالمان خوب شود، برای مدتی هم که شده جمعه نشود...!
کاش این بهار تو سبز می شدی در آغوشم ...!!!
کاش آنجا که تو رفتی، غم عالم می رفت کاش این غربت جمعی، همه باهم می رفت
من نوشتم که تو را دوست ندارم، ای کاش نامه ام گم بشود، نامه رسان بر گردد...
کاش... بودن ها را عکس نمی گرفتیم که نبودن ها، آینهٔ دق شوند...
کاش می شد صدای تو را بوسید
چنان دوستت دارم که کاش کسی این گونه مرا دوست می داشت
من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم من که مرداب شدم کاش تو دریا بشوی
آخرین پائیز قرن شده ام کاش بر می گشتی...
کاش میشد تورا تَگ کرد اینجا میان آغوشَم
ڪاش فردا خبرم را برسانند به تو هم تو آرام شوی هم دل سرگشتہ ی من
هی نوشتیم زِ حُسن و لب و خال و وجنات کاش می شد که دو واحد عملی پاس کنیم
هر برآمدنی فرو رفتنی دارد کاش هرگز به غروب نرسیم
کاش می توانستم سرتاپای وجود تو را هرس کنم... انتخاب من نباید هرز برود!
کاش تست تنهاییم مثبت بود کاش می دانستم که ندارمت دیگر
کاش، پایان یکی از این روزها شب نباشد، تو باشی.