متن آرامش تلخ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آرامش تلخ
ابر آمد، خیمه زد بر چشمِ خسته در غروب
گریه برگِ نارسی شد در نسیمِ بیهروب
باد، خواب پنجره را با خودش تا دشت برد
مانده در دیوارها تصویرهایی بیسکوب
کوچه خالی بود و پای رفتنم در شکّ رفت
دل میانِ خاطراتی مانده از دیروز، چوب
دست بر دل، چشم...
دنیای من بر مدار سکوت میچرخد
کلام را به گفتن عقیمم
اول ارتیست سینمای صامتم
به نوشتن مایل ترم
به گوش دادن بیشتر
پس گمان من بر که علاقه ام کوتاه است دیوارش
یا نیستی همان شخص اول مقابل آن صامت اکتور
اشکال تنها در حرفیست که بر فکر میرود...
عاشق خسته، سایهای است در امتداد غروب، گامهایش بر سنگفرشِ تنهایی بیصدا میلغزند.
چشمانش آسمانی است که باران را از یاد برده، اما هنوز در خود, ابر دارد. دلش آتشِ کمسویی است که شعلههایش را باد با خود برده، اما هنوز گرم است...
او عشق را نه در فریاد، که...
این روایت که تمام شود
می رقصد
شکوفه ی سیب
برسطر اوّل
وَ می تکاند آستین از غم.