تنها بودن در جمع به بدتر از تنها بودن در تنهای است خ.نواندیش خزان ۱۴۰۱
تا نگاه خزان ، به جنگل ریخت غنچه خندید و باغ پر پر شد . حجت اله حبیبی
غنچه لرزید ، باغ پرپر شد تا نگاه خزان به کوه افتاد. حجت اله حبیبی
نرم نرمک میرسد اینک خزان خوش به حال عاشقان
گیسوان شب یلدایی *تو* تمام خزان مرا به باد داد...
خزان رسید و شب کوچه را تصرف کرد و مهر در بغل کاج ها توقف کرد
ما را غم خزان و نشاط بهار نیست آسوده همچو خار به صحرا نشسته ایم
ز رنگ و بوی جهان قانعم به بی برگی خزان گزیده ام از نوبهار می ترسم
ای نفس گیرترین حادثه فصل خزان من به اسمت برسم سخت نبارم سخت است..
خش خش صدای پای خزان است یک نفر در را به روی حضرت پاییز واکند
ماییم و خزانی و دل بی برو باری گور پدر باغ و بهاری که تو داری
پاییز شد که خاطرهها دورهام کنند/ فصل خزان، محاکمه ی دوره گردهاست
تنهایی ام تکثیر می شود بی تو چون بوی خزان در ذهن پاییز
در خزان عمر به دیدار تو نمی آید فرصت آه.
داغ جنون تازه گشت این دل پژمرده را سخت خزانی گذشت، خوب بهاری رسید
خزان شدو و نیامدی...
باز شدن غنچه های مهر، خزان را به دست فراموشی می سپارد.
دلم از نام خزان می لرزد زانکه من زاده ی تابستانم!
گیرم درخت رنگ خزان گیرد تا ریشه هست ساقه نمی میرد