سه شنبه , ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
در روزهای نبودنت، بودنت را مرور می کنمروزهایی که خنده هایت آرامش جانم بودو صدای نفس هایت دلیل نفس کشیدنم…تو رفتی و زندگی با تو رفت...عشق با تو رفت...شادی با تو رفت...تو رفتی و همه چیزهای خوب را با خودت بردی تا من بمانم.و یک دنیا حس دلتنگی و نبودن و تاریکیکاش دنیا آن قدر گرد باشد که یک روز بی هوا و بی بهانه...جایی که حتی گمانش نمی کنمتو را به من برساند...بهزاد غدیری...
قبل از تو دلتنگی «می رسد »پاییز !حجت اله حبیبی...
به تصویرکشیدمنبودنت راچندسکانسدلتنگی بودصیدنظرلطفی (صابر)...
من می مردم براش مثل اون ماهی خنگی که سرشو می کوبید لب تُنگ .مثل اون پرنده ای که لب پنجره نشسته بود و زیر لبی جیک جیک می کرد .مثل مادربزرگم ! که بعد رفتن آقا جون دل تو دلش نمونده بود ...بغض می کرد ، دعا می خوند!بغض می کرد ، می خوابید ! آنقدر مردم براش تا سِری آخر گوشه یه قبرستون خاکم کردن ... نویسنده زهرا تاجمیری...
امید، آن گاه که من تهی و خالی در کنجی برای زندگی دست و پا می زنم به سراغم می آید.لبانش خشک و سرش شکسته و چشمانش گریه مند است و کمرش راست نمی شود.اما می آید.جرعه ای بلند پروازی به حلقم می ریزد وهمینکه از مرگ می رهاندم دوباره در پیچ و خم یک ترس گم میشود.- زینب ملائی فر...
رسیده جمعه ی دیگرخدا کند که نمانددلم بدون تو تنهادر انتظار و به رویاطلوع صبح سپیدهبیا که بی تو نشستم گرفته حال و پریشانشکسته دلبه همه جا دلم هوای تو دارد بیا که جمعه غروبش طلوع فصل شکفتنشود برای دلم که خزان گرفته ی غمهاست و صبح و شام بخواندسرودِ عشق و محبت چکاوکِ نگهِ من به روی شاخه ی افرا بادصبا...
رفتی ز برم لیک غمت مانده به جانم...(ای داده به بادم)هر لحظه گرفتار غم و اشک و فغانم...(ویران ز نهادم)چشمان تو و قسمت من همدل و همسان(آتش زده برجان)عشق تو امید من و من زنده به آنم...(با یاد تو شادم)ای درد غم عشق تو درمان و دوایم...(ای صحن و سرایم)بیمارم و بر هجر طبیبم نتوانم...(ای وفق مرادم)باز آ که به گِرد تو چو پروانه بگردم...(صد باره بگردم)سرما زده بر ریشه و دائم به خزانم...(از پای فتادم)باور نکن ای...
یاد تو،پیوسته در گذر و تکرار، از سرزمین من است،چون گذر شب و روز،یا چون گذر پاییز و زمستان و بهار و تابستان...مهدی بابایی ( سوشیانت )...
یاد تو،گاه چون رویش گلی زیباست،بر خاک وجود من،و گاه چون زخمی جانکاه است،بر تن رنجور من...مهدی بابایی ( سوشیانت )...
جنس دل هایتان از چیست که تنگ نمی شود؟؟...
یاد تو،گاه چون پرنده ای اسیر است،در قفس ذهن من،و گاه چون بارش باران است،بر جنگل گریه ی من...مهدی بابایی ( سوشیانت )...
یاد تو،گاه چون پروانه ای است،نشسته بر گلبرگ آرامش من،و گاه چون بارش تگرگ است،بر دشت دلتنگی من...مهدی بابایی ( سوشیانت )...
وای ...گل سرخ و سفیدم کی می آیی؟بنفشه برگ بیدم کی می آیی؟تو گفتی گل درآید من می آیم!وای گل عالم تموم شد کی می آیی؟برشی از ترانه...
چقدر دلتنگم ، کاش عکست ، نفس می کشید. حجت اله حبیبی...
یاد عشق تو،چون زوزه ی گرگی ست،در سکوت برفی خیال من،و یا چون آتشی شعله ور است،در سرمای تنهایی و تاریک من...مهدی بابایی ( سوشیانت )...
آخه چرا تویی که تودل من نشستی بارفتنت زدی وقلب منوشکستی...
آرزویم دیدن دو باره ات در نیمکت ته کلاس است. حجت اله حبیبی...
بچه که بودم یه همبازی داشتم که از شهر دور به خونه امون میومد، وقت رفتنش که میشد هر دومون گریه امون میگرفت؛ من با خودم که غر میزدم میگفتم خوش به حالش اون داره میره، لااقل یه مسیری رو داره که دلتنگی هاشو اونجا خالی کنه!من چی؟! میمونم با کلی اسباب بازی که باید جمعش کنم و اتاقی که باید مرتبش کنم.بزرگتر که میشی ؛ اوایل فکر میکنی دنیای بچگی جدا از دنیای آدم بزرگاست و دیگه هیچ کدوم از لحظات کودکی تکرار نمیشه! یه مدت زمان که بگذره متوجه میشی؛ د...
جای خالی توروحس میکنم کنارم آخ دلتنگی وغم دوریت میده عذابم...
دوباره وقت دلتنگی دوباره عصر آدینهدوباره حرفهایی که شده آهی دراین سینهاعظم کلیابی بانوی کاشانی...
تو عاشق نبودی که درد دل عاشقا رو بفهمیتو بارون نموندی که دلگیریه این هوارو بفهمیتو گریه نکردی برای کسی تا بدونی چی میگمدلت تنگ نبوده میخندی تا از حس دلتنگی میگمتو تنها نموندی که حال دل بیقرارو بفهمیعزیزت نرفته که تشویش سوت قطارو بفهمیتو از دست ندادی بفهمی چیه ترس از دست دادنجای من نبودی بدونی چیه فرق بین تو و منتو هیچوقت نرفتی لب جاده تا انتظارو بفهمیپریشون نبودی که نگذشتن لحظه هارو بفهمی...برشی از ترانه...
کاش می شد روی ماهت رو نگارم من ببینم روزها وساعت ها کنارت بنشینممن باشم و تو و موج دریا و ابر باراندور از همهمه وچشم ها خدایا میشود...
یاد تو،گاه چون زوزه ی گرگی ست،در سکوت برفی خیال من،و گاه چون بارش تگرگ است،بر دشت دلتنگی من،و گاه چون بارش باران است،بر جنگل گریه ی من...مهدی بابایی ( سوشیاتت)...
هنوز دوستش داری؟! اخرین بار حرفاش رو که زد به قلبت توجه کرد؟ یادش میومد که با کلمه به کلمه صحبتاش داره تو رو به نابودی میکشونه یا حواسش نبود؟وقتی به عالم و آدم ثابت کردی دوستش داری، به چشمش اومد یا بازم دیدی چشماش همیشه قراره بسته بمونن و هربار که دلش بخواد میتونه تورو به بدترین شکل ممکن بشکونه و هراس نداره؟! تا الان که اینقدر عاشق همچین ادمی بودی،خودت از خودت پرسیدی داری برای کی میمیری؟! برای آدمی که از تبی که واسش کردی ،نفست هم بند میاد ،اخرش ...
دلتنگی وقتی تلخ میشه که تو همه وجودت به سمت آدمی میره که حتی خودش از دلتنگیت با خبر نیست و تو مدام اون آدم تو تک تک لحظه هات میبینی و حتی کلمه ای نداری براش بنویسی تا اون بخونه.تا اون بخونه.تا اون بخونه.✍سارا عبدی...
ماه می داند و من ،حال مرا دور از تو...
عصر جمعهیعنی دَم نوشی از دلتنگی در فنجانی به رنگ امیدامیدی از جنس شروع...عصرهای جمعه بیابیشتر داشته باشیم هوایت را ، هوایم رامهرت را با عشقم درآمیزو مرا مهمان قهوه ای کن که با عشق دم کشیده استبخند در چشمانمفدای ناز نگاهتعصر جمعه سایه انداز بر دلمعشق را سنجاق کن به آنعصر جمعه باید باشیباید باشموگرنه امان از جمعه امان از عصرهایش...نازی دلنوازی...
وقتے تو نیستے . . .شادے ڪلام نامفهومے ست !و دوستت می دارم رازیستڪہ در میان حنجره ام دق میڪندو من چگونہ بے تو نگیرد دلم ؟اینجا ڪہ ساعت وآیینہ و هوا بہ تو معتادند !S...🕊🥀...
دلتنگیحس عجیبی استگویی خواهی مرداما نمی میری......
این روزها کمی بیشتر از حدِ معمول دلتنگت می شوم! دلتنگِ آغوشت، که همچو پناهگاهِ امنی ست، برای ناامنیِ این روزها دلتنگِ حرف هایت، که مرحمی ست برای زخم های دلمدلتنگِ خنده هایت، که امیدبخش زندگانی ام استو چشمانت، مانند کهنه شرابی ست، که عجیب مرا مست می کندببین چه بر سرِ دلم آورده ای، که اینگونه هر روز و شب، بی بهانه هوایت را می کند! و در آخر، این دلتنگی های طولانی،چون زلزله ای هر شبانگه، برسرم آوار می شوند!...
نیامدن هزار دلیل می خواست و آمدن، یکی! دلتنگت بودم.....
امشب قلبم عمیقا درد میکرد ، انقدری که رگه های درد در بند بند وجودم رخنه کرده بود ، این درد برای امروز و دیروز نبوده انگار سالهاست با من هست ! فقط مشکل اینجا بود که دلیل اش و پیدا نمیکردم ...من راه های مختلفی و در زندگیم برای رسیدن به هدفهام و مطلوب های ذهنم رفتم ، خیلی وقت ها آسیب دیدم ، خیلی وقت ها باعث پیشرفتم شدن و تجربه هایی که به دست آوردم باارزش ترین های زندگیم محسوب میشن . اما همیشه چیزی درونم آزارم میداد و اجازه لذت بردن کافی از دستاورد...
همه احساسات ما در شب پررنگ تر هست ، چشمهایت را میبندی و خاطره ها یکی یکی از جلوی چشمانت رد میشوند ، و تو میرسی به این حرف که در عاشقی کردن شب هایش سخت است ، روز که میشود منطق حکم فرما مطلق است و تو به بهترین نتیجه ممکن میرسی اما امان از رخنه تاریکی در آسمان شهر ! امشب یادت افتادم که در میانه حرف ها ، خنده ام که طولانی شد ، صدای خنده ات که از دستت در رفته بود اوج گرفت و لابه لای صدای خنده هایم غرق شد ! این اتفاق یک اتفاق عادی بود ، بسیار عادی اما ...
غرق در افکار خودم بودم که صدای فندکش توجهم رو جلب کرد ! با آشفتگی و خستگی که در چهره اش میتونستم احساس کنم ؟ سیگارش رو روشن کرد و با تمام رگ و ریشه های تنش یه پُک عمیق زد ! پر ازحرف بود پر از ناگفته هایی که توان گفتنش رو نداشت نگاهش و سمتم چرخوند منتظر بود من حرفی بزنم همون حرف هایی و که تو تمام این سالها بین من و قلبم موند و هیچ وقت گفته نشد . رومو ازش برگردوندم و نگاهم و به کتابی که روی میز بود دوختم . عطرش همون عطری بود که من بی نهایت دوسش داش...
سلامی به وسعت دریایِ معرفتِ عباسبه عالیجناب عشق حسین بن علیکه در سرتاسر این هستیدلباخته های بسیاری رااسیر عشق بی چون وچرایش کرده است!آقای من ...به باب کرمی که داریضمانت این حال دل ما رادر پیشگاه معبود حقبرای دیده شدن خواسته هایمان بکنآقا جان ...دلتنگ دیدار حرمی هستمکه در خیایان معروفِ بین الحرمینقدم زنان ناگفته های دلم را با اشک هایمبا تو در میان بگذارماما ...از دورترین فاصله ی نزدیکبرایت دلتنگی ام را فریاد می زن...
یه دل اینجا یه دل اونجا اشک حسرت توی چشماممن عزیزم راه دوره دل من سنگ صبورهزندگی اینجوری خواسته سرنوشت ها جورواجورهدلم آروم نداره دلم آروم ندارهتا میگم غصه نخور دست به زاری میذارهمن عزیزم راه دوره دل من سنگ صبورهزندگی اینجوری خواسته سرنوشت ها جورواجوره...برشی از ترانه قدیمی...
اگر ویرانه ام از غم به غم آبادِ آبادم دلم گر شد اسیرِ عشق جانا سروِ آزادمنگاهم خیس و غمباراست اگر درکنجِ تنهاییتو گویی چون شَباویزَم که با اندوه همزادمز سوزِ هجر می سوزد پر و بالم چو پروانهاز آن ساعت که یکباره به دامِ عشق افتادممقیمِ کویِ دلتنگی منم با دیده یِ ابری که غم با دیدنم گوید غمِ شیرین و فرهادمفغان و اشک و خونِ دل شدهِ تقدیرِ من گویاامان از عشقِ پنهانی که ویران کرده بنیادمپریشان حال اگر هستم منِ دلخسته چون صیدیولی م...
ولی اونجور که من بلدت بودم هیشکی بلدت نیست اونجور که من منتظر اومدنت میشدم هیشکی انتظارتو نمی کشه اونجوری که من وجودمو برات گذاشتم هیشکی برات همه شو نمیذارهاونجور که من دوست داشتم هیچوقت هیچکس نمیتونه دوست داشته باشه تو اون آرامشی که کنار من داشتی کنار هیشکی پیدا نمیکنی اینو هیچوقت فراموش نکن...فرشته مقتدر آریل | Ariel...
بغض در چشمان سردت جان گرفت گریه کردم، آسمان باران گرفت...ماه غمگین! می شود آیا مگراشک های مرد را آسان گرفت!یوسفم در چاه، دلتنگِ پدرجای قعر چاه را زندان گرفت! من گرفتارم به زخم بی کسی شاعری که درد بی درمان گرفت! باز هم در گریه خوابم می برد! شعر در کوتاهی اش پایان گرفت...▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
واژه های متارکه کرده را ،در بیوه خانه ی ،کدامین شعر بِگُنجانمبلورهای کریستالی نُت را،بر سر کدامین نُت گیتارفِرِت اول را ، یک پرده بالاتراز دلتنگی میگیرم شاید فرت های دیگر، خود آرام آرام به تکاپوی یافتن عصر بارانی باشد. کوک های کم طاقت فریادهای خاموش... با ملودی لاف های عاشقانه ...نمودار پایان های زیبای درآماتیک... شایعه ای بود، که جوانی ام را دزدید...عشق مزه تلخ قهوه و بوی تند سیگار می داد، وقتی تو انتخاب به رفتن کردی و من...
هر روز با واژه هایی دلتنگدر پشت دیواری از تنهایییادت را زمزمه می کنمو خاطراتت را می بوسمای کاش کنارم بودیو ردی از نگاهت رامیان دل نوشته هایم می دیدمتا به جای واژه ی دلتنگیردیف شعرهایم می شدیمجید رفیع زاد...
دلتنگی نوعی فریاد استفریاد خفقان...از درون رنج می بری از درون شرحه شرحه میشویمروارید اشک هایت صورتت راچنگ می اندازند و سر انجامصبح همان روز شاد تر و بَشاش تر از هر روزیاز خواب بر میخیزی...دلتنگی نوعی فریاد است.......
ولی هرچقدر هم عاشقت باشمیادم نمیره چه شبایی هیچ وقت برامصبح نشدن...دیگه سراغی ازت نمیگیرم .. دلتنگی بهونه خوبی برای برگشتدوباره نیست...
لب پنجره ی چشممتقویمی بی فصل راورق می زندباد.رضاحدادیان...
بی تو، یخِ این دنیای بد خلق پیشِ ما آب نشد …باور کن بهاری که نفس های تو را نداشته باشد، بهار نیست؛ بی نهایت زمستان است… زمستان!...
ببار باران بر بغضِ پرنده ی بی پرِ پروازببار باران ، در سوگِ قفسدلبسته یِ یک آوازببار بر تنِ زخمِ درختانِرها در ریشه هایِ بادببار باران ، بر رویِ گام هایِکوچه هایِ خالی از شادیببار باران رها کن کوچه هایی راکه جای قدم های خاطره انگیز انساهای ناب و بی تکرار هست.صورتِ این شهر ... جایِ پایِ زخم هایِ آبله پیداست و هوایِ قلبِ شهرم سخت مسموم استچه دلتنگم چه دلتنگم برایِ یک هوایِ پاکبرای عشق ، برای سبزی و رویشبرایِ...
اگر قیامت قصه باشد تورو من کجا ببینم؟...
همیشه سعی داشتم برای کسی دل به دریا بزنم که همسفر بخواد ، نه قایق...ولی همیشه گزینه دوم ، بیشتر به چشمم اومد...بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی...
دلم تنگ است برای بوسه به چشمان نازتدلم تنگ است برای بوسه به لب های نابتنازنینم لعنت به این دلتنگی که سخت از مرگ است...
هر شب کنار بساط دلتنگیبا خیالت خلوت می کنمو به آرزوهایی می اندیشمکه تنها با تو محقق می شدندای کاش که یک شبمهمان خلوتم می شدیتا برای چشم هایت بداهه می گفتمو دستانم در آغوش موهایتبه خواب می رفتمجید رفیع زاد...