پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سالها رفته ای اما،چشم من درپی توستنی نی چشم من اِنگار، پِی گهواره توستمن شکارِ ،چَشم آهوی تو بودم معشوق قلب بی طاقتم هرروز، دَرپی خانه ی توست من زِ دَرد غَم هِجران تو آلوده و مست قلب آتش زَده ی من، پِی میخانه ی توستمُردم و زنده شدم ،باز از این عشق نَهانعاشقت باز هنوزم ، مَرد دیوانه ی توست من و دِلواپَسیت، رَج زده ایم فَرش فِراقریسه ازدِل زده ایم ،رَنگ غَمَش شانه ی توستسَخت و جانکاه گُذشت، لحظه های اَلَکیگریه ی چَشم ...
گفت چه ویران گشته ای ..خنده مستانه ای سر دادم...گفتم :اگر صاحب خانه در خانه نباشد آن خانه با خاک یکسان می شود..آباد بودم ویرانم کردی..این مطلب یکی از اصل های مهم زندگی..نویسنده المیرا پناهی درین کبود...
از دست عشق تو ساقیا مستمبگریزم از غصه ها و بیا پیوستمدر دلم آتشی جان بسوزاندفراموشی نیست که غم هجران بسوزاندآخر من هم مرغ شدم، بند پروازم گسستبه دنیایی بی جواب و بی دست و پاستغصه ها و دردها همراهم هستندفراموشی نمی آید که کنارم بنشیندبگذار دلا غصه ها را خوابانده شومبگذار دریا با آوازت بگریزد و بخوابدمن هر شب به یاد تو دنیایی را رقصانده شومفراموشی نمی آید که قلبم را بسوزاندبگو به رویاها که باز آیندبگو به غروب آفتاب ک...
آغوش های تشنه ی آغوش و لک زدهیک آسمان بغل که ز حسرت کپک زدهاز سوته سینه ای که غرییانه اش قضابا رنج حسرت و غم هجران محک زدهدردی ست در دلم که مداوا نمی شود...