سه شنبه , ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
از دست عشق تو ساقیا مستمبگریزم از غصه ها و بیا پیوستمدر دلم آتشی جان بسوزاندفراموشی نیست که غم هجران بسوزاندآخر من هم مرغ شدم، بند پروازم گسستبه دنیایی بی جواب و بی دست و پاستغصه ها و دردها همراهم هستندفراموشی نمی آید که کنارم بنشیندبگذار دلا غصه ها را خوابانده شومبگذار دریا با آوازت بگریزد و بخوابدمن هر شب به یاد تو دنیایی را رقصانده شومفراموشی نمی آید که قلبم را بسوزاندبگو به رویاها که باز آیندبگو به غروب آفتاب ک...
آغوش های تشنه ی آغوش و لک زدهیک آسمان بغل که ز حسرت کپک زدهاز سوته سینه ای که غرییانه اش قضابا رنج حسرت و غم هجران محک زدهدردی ست در دلم که مداوا نمی شود...