پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به قلقلک های عزرائیل در کودکستانبه دوپایی که در یک کفش قد می کشندیا به آینه ای که با چاقوبر صورتش خواهد کشیدادامه ی لبخندِ جوکر را؟به کدام دیروز؟به کدام امروز؟به کدام فردا؟به کدام بخندم؟!!!«آرمان پرناک»...
به یاد می آوری؟ نامه نگاری های کودکانمان را می گویم، راز های پنهانیِ کوچکی که با هزار قسم و ادعا برای هم بازگو می کردیم را چی؟ دوز و کلک هایی که برای کنار هم بودن به خورد خانواده هایمان می دادیم و توطئه هایی که تنها خودمان از افکار شوم پشتش باخبر بودیم چی؟ قدم زدن هایمان در غروب های دل انگیز روستا را به یاد می آوری؟می دانم با خواندن نوشته هایم تمام آن روز ها بر روی پرده سینمای خیالت به اجرا در آمدند به یکباره محو شدند، اما حال جز غمی در...
...ما ساکنان دنیا ... ؛ همسایگان رنجیم... !!!ما جمع بی پناهیم ... ؛ مجذور چارو پنجیم!!!شاید طلسم آهیم ... ؛بازیچه های افسوس!!! روی سیاه ماهیم ... ؛دود چراغ فانوس... !!!شاید که مرده باشیم ؛ در انتهای کابوس... !!! محشور گشته باشیم ؛با لاله های مایوس... !!!ما مهره های سرباز ... ؛در دست سرنوشتیم!!!در پیله های پرواز ... ؛ پروانه های زشتیم...!بازنده ایم از آغاز ... ؛ بیهوده در نبردم... !!!عمری بدون اغماض ... ؛ محکو...
زمین گیرم کرد دلتنگیکسی نیست خاک دلم را بتکاندتنهایم ؛و این تنهایی است که هر شبقصه ی مشتی خاکو قلبی پاک را روایت می کندچه زجری می کشد گوشمکه هر شب می شنود با ماهقصه ی خاک و دل وسوز جدایی رامجید رفیع زاد...
قسمت این بود که من با تو معاصر باشمتا در این قصه پر حادثه حاضر باشمحکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی ومن به دنبال تو یک عمر مسافر باشمتو پری باشی و تا آن سوی دریا برویمن به سودای تو یک مرغ مهاجر باشمقسمت این بود، چرا از تو شکایت بکنم؟یا در این قصه به دنبال مقصر باشم؟شاید این گونه خدا خواست مرا زجر دهدتا برازنده اسم خوش شاعر باشمشاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که مندر پس پرده ایمان به تو کافر باشمدردم این است که ب...
امان از این دلبر که من دارم،دیگران دل می دهند او زجر!دیگران دل می برند او صبر!ارس آرامی...
دو سه تا موی بلندت که به تختم ماندهزجر جا ماندن ترکش به تن سرباز است.....
Child In Pain Is No Gain!کودکانی که زجر بکشند چیزی فرا نخواهند گرفت...
همیشه سعی کن تا حد امکان بینندگان را زجر دهی....
قیافه ام تابلو شده بود !گفتن : چی میکشی ؟گفتم : زجر !گفتن : نه یعنی چی مصرف میکنی ؟گفتم : زندگی … !...
من بلندای شب یلدا را ، تا خود صبح شکیبا بودمشب شوریده ی بی فردا را ، با خیال تو به فردا کردمچه شبی بود …. ، عجب زجری بود ….غم آن شب که شب یلدا بود...
لب تر نکن اینقدرکه زجرم بدهی بازیک مرتبه محکمبغلم کن که بمیرم...
گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهرحکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست...