جمعه , ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
[قهرمان] به زور سیزده، چهارده ساله می شد. چهره ای استخوانی و اندامی ترکه ای داشت. یک جفت کتانی رنگ و رو رفته به پا کرده بود. ساک ورزشی آبی رنگش را هم مورب به گردن آویخته بود.عاشق فوتبال بود. مجذوب رونالدو و متنفر از لیونل مسی. پوسترهایی از تیم محبوب و بازیکنانش را به در و دیوار اتاقش چسبانده بود. صبح تا شب کارش فوتبال کردن بود و فوتبال دیدن. درس و مشق اش هم همین ها شده بود. آنقدر در زمین های خاکی، زمین خورده بود که کف دست ها و زانوهایش پی...
جدول جهش قربانی قهرمانقربانی ذهنیت نمی توانمقهرمان طرز فکر می توانمقربانی بهانه می آوردقهرمان به نتیجه می رسدقربانی در گذشته زندکی می کندقهرمان آینده اش را روشن تر می کندقربانی مشغول استقهرمان سازنده استقربانی از جهان می گیردقهرمان به جهان می بخشد. رابین شارما مانیفست قهرمان هر روزه ترجمه ی محدثه احمدی...
بسیار می دانی..و زیاده خواه نیستی..قهرمان هستی.....
توهستی فرزنداین خاک پارتوتختی تورستم تواسفدیارنبایدکه گردد زتو کم عیار که توپاکدستی وتوپاسدار...
قهرمان خندهتو بند باز زرنگ زمینیبا قلم انگشت،و مرکبدان همراهبر کف دست،با عشق نامه می نویسی؛به عشق،بند باز پایین طنابیتو عاشقی؛چاپلینی،عاشق بچه های بی لبخندیقهرمان خنده ای؛رها از هر دروغی...!هنرت برای همه کودکان شهر و روستا، یادگاریست؛پر از شادی.و با صدای سرنا، ساز و نقاره اتدر خاطره ی شالیزار،و خوشه های طلایی،شادمانه می مانی؛چون(( زرد ملیجه ی )):جهان پهلوانییالانچی؛ تو لبخند مثبتی...!...
قهرمان داستان کسی نیست که اسمش در قصه است او را در لابه لای جملات و صفحات پیدا نمیکنی او به طرز هنرمندانه ای در پشت هر کلمه قایم شده است قهرمان داستان کسی است که نویسنده به عشق او می نویسد و از او توان نوشتن پیدا می کند هر قصه ای قهرمانی دارد گمنام ....سازهای آبی سولمازرضایی...
مدال طلا را به گردنش انداختند و تشویق حضار صدا را به صدا نمیرساند.. خبرنگار اینگونه سوالش را پرسید: پسر قهرمان حالا مدال طلا رو میخای اول ب کی نشون بدی؟ میکروفن را به سمت پسرک گرفت و اینگونه پاسخ شنید: مامانم... همین.. دیگر هرچه از او پرسیدند پاسخ نداد؛ فقط یک بار پرسید: جشن کی تموم میشه؟ میخام برم مدالمو ب مامانم نشون بدم. جشن تمام شد و پسرک و پدرش سوار بر ماشین به سمت خانه میرفتند ک پسرک با کنکاش و کنجکاوی به اطراف نگاه ...
کوچکتر که بودم فکر می کردم یک قهرمان شجاع شخصی هست که در راه هدفی بزرگ می میره..یا سربازیست که برای دفاع از سرزمینش از جان شیرین خودش می گذره..گاهی هم فکر می کردم شجاع ترین آدمها اونهایی هستن که بیماری های سخت رو با لبخند تحمل می کنند...بزرگ تر که شدم مفهوم شجاعت برای من دگرگون شد...حالا به نظرم تمام مردم جهان به هر شکلی شجاع هستند...هر کدوم از ما یک قهرمان گمنام هستیم...ما هر روز برای نان، برای آزادی، برای عشق، برای خانواده، برای داشتن و ساختن س...
همه ما منتظر هستیم یک نفر بیاید وزندگی ما را عوض کند و قهرمان دنیای ما بشود.چه کسی فکرش را می کند،با بیرون کردن آدم های نادرست از زندگی مانبه اندازه ورود یک قهرمان خوشبخت بشویم....
سال ها بعدقهرمان فیلم کسی نیستکه شهر را از دستهیولای غول پیکر نجات دهدبه تنهایی از عجیب ترین زندان ها فرار کند ...و یا یک تنه ارتشی را حریف باشد ..سال ها بعد ..قهرمان قصه کسی استکه جرات کند و میان " آدم ها "عاشق شود ....
دست آخر، خودت باید قهرمان خودت باشی، چون بقیه همه سرگرم نجات دادن خودشونن...
قرمز سربلند منبزن دوباره گل بزنسرخ بزرگ و قهرمانهمیشه قهرمان بمانتو عشق و افتخار منصعود تو بهار منپرسپولیس قهرمانعشق تویی درین جهان...
دوباره قهرمان شدیم مثل همیشهعشقی به زیبایی پرسپولیس نمیشه...
بتمن : سینگل سوپر من : سینگل من :سینگل این خاصیت ما قهرماناست...
برای یک قهرمان عالی بودن باید باور داشته باشی که بهترینی اگر نیستی وانمود کن که هستی...
فکر نمی کنم هیچ کس در جنگ راجع به خود به عنوان قهرمان فکر کند....
بمان با من که نقش اصلی این داستان هستیتو در دنیای من چیزی شبیه قهرمان هستیهمیشه بکری از بس کارهایت غیر معمولی ستتو مصداق شکوفایی یک گل در خزان هستیفقط در وصف تو یک چیز باید گفت :بسم اللهخودت هم خوب میدانی که "از ما بهتران"هستیهمه در آینه غرق اند و من هر بار میبینمکه تو محو تماشای خودت در آسمان هستیکنارت تند جریان دارد و دور از تو آهستهتویی که باعث اخلال در نظم جهان هستیبه کوری میکشید ای کاش کارم بی تو چون ی...
اگر یک اهدا کننده خون هستید، شما یک فرد قهرمان هستید، جایی که هدیه ای عالی از زندگی خود را دریافت کردید....
پدر من، قهرمان من است....
قهرمان کسی است که کاری که می تواند را انجام می دهد....
ولی انصافا دختری که از سوسک نترسه به درد زندگی مشترک نمیخوره. پس ما کجا ثابت کنیم قهرمان زندگیشون هستیم؟یهو در شیشه ترشی هم خودتون باز کنید دیگه ...
مرد بودن که به صدای بلند نیست!به دیکتاتور بودن در خانه نیست!مرد یعنی تکیه گاه شانه های زنانه ی من باشی؛یعنی اخلاق های بچه گانه ی خانه ی پدری ام را به جان بخرییا غذاهای سوخته و شوری را که برای اولین تجربه ی مان زیر یک سقف برایت درست میکنم با ولع میخوری که دلم نشکندیعنی لباسِ خستگی هایت را بیرون از خانه در میاوری و با تمامِ انرژی ات به خانه میایی…یعنی جمعه ها بگویی ناهار با من و تو استراحت کن…یعنی همیشه به جای غر زد...
پدرمقهرمان یک داستان حماسی است،که بارها و بارها در ذهنم تکرار می کنمو هیچ مردانگی،غیرت و شجاعتیبه پای آن نمی رسد....
پدراولین قهرمان یک پسرو اولین عشق یک دختر است....
پدرم تنها قهرمانی است که روی سکو نرفت و مدال نگرفت...
بهترین و مهربان ترین مادر دنیاخاطرات خوب کودکیم مثل سایه اند. هر جایی که می روم همراهم می آیند و تو قهرمان خاطرات کودکی منی .تولدت مبارک مادر جان بسیار عزیزم...
مهاجرت داستان عجیبیست از آن داستان هایی که مطمئنم که آدم هایش بی اندازه شجاع هستند !آنقدر که توانستند که از همه چیز دل بکنند چند کیلو اضافه بار ضروری بریزند توی چمدان ،برای آخرین بار خانه و کوچه و عشق و خانواده را نگاه کنند و دور بشوند .شاید برای چند سال شاید برای همیشه چقدر اراده میخواهد رفتن؟چقدر اراده میخواهد برای رد شدن از این پل چوبی ؟چقدر عجیبند انهایی که دل از همه چیز کنده اند این مهاجران قهرمان های شجاعی هستند برای جنگیدن با...
از خانه بیرون بیا تا زیبا شود این شهر،تا درختهای دودگرفتهی خیابانِ پهلوی سابقدوباره جوانه بزنندو جویهای لبریز بطریهای خالی آب معدنیاز نوطعمِ شیرین آبِ قنات را تجربه کنند.تا آبی شود این آسمانِ خاکستریو تابلوهای نمایشگرِ آلودهگی هوااز خوشی به رقص در بیایند. از خانه بیرون بیا!بگذار نیمکتهای آن پارک قدیمیبا یکدیگر به جنگ برخیزندتا تو قهرمانشان را انتخاب کنی برای نشستن ! بگذار کودکان پشتِ چراغ قرمزهاتمام اسفندهاشا...
قهرمان کسی است که پیوسته انسان باشد؛گاهی ضمن نبرد با دیگران و گاهی در جنگ با خود....
طلوع ناگهانها، زیر آوارغروب قهرمانها، زیر آوار کماکان میتپد با عشق مردمدل آتشنشانها زیر آوار...
هر داستانی روزی زائیده می شود ، کسانی را در خود میکشد، قدرتمند میکند، عاشق میکند، قهرمان میکند و ...و در آخر تمام می شود...و داستانی دیگر!ما آدم ها باید حواسمان باشد ، خودمان را در داستان های دیگران پیدا نکنیم.وگرنه تمام مان می کنند...