پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
میگن که آدمهای خوبانگار خدا موقع خلقت خاکشون رو از بهشت برداشته سکوتشان هم پر از حرفِپر از مرهم به هر زخم.... اونقدر خوبن که همیشه یادشون به ادم یه حس خوب میده حتی اگه که از این جور آدما فاصله داشته باشی....مثل تُ...
چای ام سرد می شود در کنار کسی که دوستش دارم؛ ولی هیچکس نمی داند که این داغ ترین چای دنیاست!...
یک تنهائی ی دشوار !…راز دل عروسک هاستدر سکوت فقط نگاه می کنندگاهی چقدر شبیه اینها بودیم!...
روزها خیلی زود میان و خیلی زودتر میرن ولی یه چیزایی هیچ وقت نه میٰادنه میره اینجاست که چون میگذرد غمی نیست چیزی جز یک حرف نیست!...
چه فرقی می کند چه ساعت از شبانه روز استآن هنگام که به دیدنم می آیی جهان هم مانند من به سکوت می ایستد؛ خوشبختی در آن است که لحظه را دریابیم می دانی همانند یک آینه است سکوت جهانم!؟من و او او و تونگاه در نگاه اکنونبا من بگو راست ، واقعی جهان از دریچه نگاه تو چگونه است؟...
نفس می کشمبوی بهار می آیدحتی بین دو خط آهنی که در هیچ ایستگاهی هرگز بهم نمیرسندبوی بهار می آیددر قلب من اما...!پائیز نفس می کشد هنوز......
جایی زندگی کن که زندگی هستدر چشمان کسی که تُ را میبینید ...بر روی نیمکتی سبز در سینه ای...در باوری از جنس امید...در فهمی که تو را می فهمد...زندگی خالی نیست،ورق بزن رقص بهار رولذت نابِ تابستان روعاشقانه های پاییز رووامیدِ سپیدِ زمستان رو مبادا زندگیت رو برای مرگ بدون زندگی کردن و دست نخورده جا بزاری...
به خواب رفته بودم آنچنان عمیق که گویی زمان تعطیل گشته،ولی اکنون میان زمستانم بهاری دارم،که تیزی گرمای قلبش حتی قلب یخ زده ی زمین را می شکافدبهار زمستانم قطره ای از آب بود که دانه عشق در قلبم را شکافت؛روئیدبیدار شداین زنگار سکون گرفته از سینه پهناور زمینبه آسمان رفتم،دیگر تا چشم کار می کند لبخند است....
در کنارت مینشینم بودنت شبیه طعم تمام ابدیت استنفسهایم طعم نارنج تو را می دهدماه و خورشید تا بحال به این زیبایی نبوده است...
قدم زدن زیر درختان کاج را دوست دارم توی هر فصلی که باشی انگار دارن بهت لبخند میزنن و طراوت رو بهت هدیه میدن نه گلی داره و نه شکوفه ای ولی هدیه اش بهت با اون برگ های سوزنیش چیزی جز سبز بودن نیست، حکایت بعضی از آدمای زندگیمونه که شاید دستشون خالی باشه ولی همیشه حال دلتو سبز می کنن، فصل کاج ها همیشگیه....
بدهکار خودتون نباشید،هیچوقت و هیچوقتدنیا خیلی کوتاهتر از اون چیزی هست که ما بخوایم غم رو بنویسم تو عمق وجودمون... غم که نوشتن نداره!نفوذ می کنه توی استخوان هات جاسوس میشه در قلبت و آروم آروم از چشم هات میریزه بیرون اشک اشک پشتِ اشک پشت پلکپشت جان...حال دلتون دست خودتون باشه تا جایی که میشهچون دل و دلدار تو این زمونه جاشو داده به کاغذ و......
تا بحال شده تا صبح بیدار بمونید و لیست بلند بالایی از آرزوهاتون رو بنویسید ؟!حتما میدانید کدام شبها را میگویم آن شبهایی که آنقدر هیجان زده هستی که... که نمی توانی مغز راخاموش کنی و بخواب بروی؛و دستِ آخر ؛کارِ سخت ،تعهدِ کور ،مجبور کردنِ خود و چرندیات دیگر نقطه ی پایانی برای ابتدای لیست تو می شود !حس میکنم باید اعترافی بکنم لحظه ایی که به موفقیت می رسیدم بسیار تشویق و توجه دریافت می کردم حس می کردم تمام من در من به نمایش درآمده است ا...
کمی کنارم بمانبا من باشبا سلامِ سبزِ مهربانتصدایم کن، “صدای تو خوب است”یک تماس در روز کافی استتا باور کنمدوستم داری، به یادم هستیتو می دانی گفتن « دوستت دارم » برای منآرامشی طوفانی است!؟که در شرم و عرق گم می شوداینها را میشنویمی خندی؟من هم گاهیوقتی به یاد تو می افتممی خندمیک حس خوب، مانند روئیدن نهالروئیدن نهال صمیمیت«در تاب آوازِ زنجره» اما تو...چه بی صدا فریاد می زنی چه بی صدا اعتراض میکنیوچه سا...
نقطه لذت زندگی باید اونو پیدا کرد..شاد باشید نه!!!!!! همیشه روی نقطه لذت زندگیتون باشید....
وقتی به تُ می اندیشم وقتی تصویر تُ را نگاه می کنم شفاف تر می شوم ارتفاع آسمانم زلالتر است زمان کش می آید طول میکشد دنباله دار می شود آنقدر می رود تا خطوط مرز تنهائیم را جابجا کند تازگی ها جهان من عمیق تر شده قاب چشمهایم هم، که از تصویر تُ پر است بیا راستش را بگویم، با من بگو ،راست ، واقعی ،از زاویه چش م تُ جهان چگونه است؟...
دلتنگی مث یه بچه اس که مرده به دنیا میاد اینقدر سخت اینقدر عذاب آور و اینقدر نزدیک و شاید هم دوست داشتنی دلتنگی امید شروع روزهای جدیده...
دیر برسی همه چیز تمام می شودحتی خاطراتی که گمان میکنی ساخته ایی...قلبی که گمان میکنی داده ای و گرفته ایدیر برَسیحتیلبی که میگفت دوستت دارمبوسه ای خواهد شد بر غبار خسته ی روی طاقچه که با فوتی از درگاه پنجره به ناکجا پرواز می کند شاید بنشیند بر لب عاشقی نو ،با طعم گسِ ای کاش...کاش می دانستیآن فانوس روشن بر درگاه خانه همیشه روشن نخواهد ماندحتی دوستت دارم ها نیز تاریخ انقضا پیدا کرده اند ....
کاش کلا رفتنی در کار نبودکاش می موندبرای همیشه...کاش می دونستدنیا در بود و نبودش چقدررررر فرق میکنه!آخه من فکر می کنم هیچ رفتنی حریف خاطره ها نمی شه...من که رفتنی نبودم....تو بند کفش هامو محکم کردی... ولی شایددفعه دیگه،دیگه برگشتی در کار نباشه......
من تو را درگوشه ی خیالم پنهان کرده ام میدانی ترس وجودم را فرا می گیرد که نکند روزی برسد که همچو خودت خیالت را هم از من بگیرند من تو را در ذهنم در قلبم آرام و بیصدا دوستت دارم هر روز تو را در قلبم مرور می کنم خنده دار است ولی باور کن دست هایت را میگیرم با تو حرف میزنم شب ها با نوازش انگشتان تو می خوابم صبح چشم در چشم تو بیدار میشوم با تو بر سر میزی که گل نرگس دارد چای مینوشم و من با تو به دورترین نقطه امن دنیا بدون هیچ دغدغه ای سفر می کنم عزیز دل...
چطور ممکنه تورو بشناسموقتی همه چیز در مخفی کار ی تنیدهچطور ممکنه فراموش کنمچطور میتونم بیشتر بدونموقتی همه چیز به یک نخ بسته اس چطور ممکنه تورو احساس کنمیک بار دیگه، بدون اینکه عقلم رو از دست بدم 🖌سایه ها رو خورشید آفرید...سایه های گذشته منتا پایان باقی موندنسایه ام با من راه نمی آیدباز می گویم باید بروماما ایستاده ام تا گوش شومبرای ازدحام ناگفته هایمکه چترم را زیر بارانتنها به اندازه خودم باز نگه دارم...گم می شو...