متن موج احساس

تا نگاهِ دلِ دیوانِ غزل، یارِ من است،

گفتن از موجِ جنون‌زای عطش، کارِ من است

هرکجا، سازم رها، موجِ نگاه،

باز هم، چشمِ دلم، سوی تو هست...

به لبم خنده و در دل شررِ خویش مرا
شعله در جام و شراب از سُررِ خویش مرا

شمع در آینه‌ام آب شد از آهِ سپند
ریشه زد شعله به عمق جگرِ خویش مرا

باد پیچید به دامان خیالی که نداشت
رنگ خون کرد غبارِ گذرِ خویش مرا

در دل...

سرزدم، با موجِ قلبم، ساحلِ بحرِ نظر

کو نگاهی، کآورد، دل را به اوجِ التهاب؟

گاه 
در ساقه‌ی شکسته‌ی بال و پر نگاه یک قفس
فوجی از پرواز موج می‌زند...

بدپیله شد موجِ عطش، در شورشِ پنهانِ جان

دامانِ دل، پروانه شد، از پیله‌های پیکرم

خروشان شو، میانِ موجِ جانم
بشو، شورش‌ترین، دریای احساس

به جامِ سینه‌اَم، جاری نما، مِهر
از اشعارم بخوان آوای احساس

به گوشم می‌رسد، با شور، آوازی جنون‌آمیز
سراسر، موجِ جان است آن، صدای نغمه‌خوانِ تو

این واژه‌ها مثل موج می‌کوبند
یادت نمی‌آید از کجا آغاز شد
نفس‌های شعرم را بشمار... ببین
شاید تو هم شنیدی این تپش را
عشق نمی‌تواند بی‌وزن باشد
رودی که بی‌شتاب برود
رود نیست
وهمی اگر در سکوت جاری شود
زمانی به تو نشان می‌دهد
که نه
نه... این شعر وزن...

در شورِ دلم، می‌تپد امواجِ وفا؛

حس کن تو مرا؛ از دلم اصلا بِنِویس!

بیا؛ از ساحلِ قلبم، گذر کن!

کمی، از روی حس، بر‌ دل، نظر کن!

بزن، موجِ نگاهت، بر دلِ من؛

محبّت را، درونم، بیشتر کن!