پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بی تو منم تنها ترین تنهای بی کسبیا بانوی من ، به فریاد ، دلم رسبیا تو هر چه می گویی لایقم منبه چشمانت بگو عاشق کشی بس-...
با سیانوری که چشمانت در رگ هایم حل میکند به زندگی سلام میکنم، در موج های سیاه چاله ی چشمت رها میشوم و اثبات میکنم –سیاه– امیدبخش ترین رنگِ تاریخ است؛ اگر در رویِ تو ببینَمَش👀🖤👤مأوا مقدم...
نه غزل میدانم، نه مثنوی ،نه حافظ میشناسم، نه سعدی اما به چشمانت که نگاه میکنم دریایی از شعر میبینم، عجب جادویی دارد آن نگاه :)...
در اتش عشقت میسوزمو سوز تنم جهان را به اتش میکشد و ناگهان از خواب برمیخیزم اتش عشقت جز من کسیرا نمیسوزاند و اینکه کسی جز خودم و خدایم سوختنم را نمیبیند مرا می آزارد افسوس که این آزورده خیالی جز من خیال کسی را به هم نمیریزد مانده ام چگونه از اتش دوزخ چشمانت بگریزم...
ناز خاتونِ غزل های پریشان : شب بخیرارگِ بم ازخالِ هندوی تو ویرانشب بخیرخوبروی خوش نشینوالاتبارِ خوش مرامخوش درآوردی دمار از روزگارانشب بخیرشعرِچشمانت سرودن کار هر عیاش نیستشاعری می بایدت چون شهریارانشب بخیربرکن از تن جامه تا عریان شوی از قیدوبندبند بندِ این غزل بهرِ تو قربان”شب بخیرآتشی برپاست در یلدا شبِ چشمان توچلچراغِ روشنِ شبهای تهران”شب بخیرهم زنی پلڪی بهم"هم آتشی بر جانِ دلهم به جانِ شهرِشب ،صدآتش افشان ...
اذا زلزالت از عشق وامان از دست چشمانتهادی نجاری...
تو زیبایی و من هر روز مجذوب دو چشمانتچنین عاشق کشی رسم کدامین قوم میباشد...
yaadyaran@دردفتر عشقمشق هرشبمنقاشی چشمانتصیدنظرلطفے (صابر)...
هیچ دنیایی به زیباییِ دنیایِ چشمانت نیستچشم هایی که برنده تر از تیغ اندبه هرسو که می نگرم تویی،لبخندت ،نگاهت،صدایت و من غرق می شوم در رویایِ این همه بودنشعرهایم را بنگر که همه به عشقِ تو جاری می شوند،لبخندت انگیزه ای ست برایِ عبور از روزمره گی هایِ کسل کننده امنگاهت نور امیدی ست به زندگی امو اما صدایت....صدایت مرا بی دل می کند،بی جان می کند،حتی ثانیه هایم در یادِ تو نفس می کشند و تکرار می شوند،تمامِ لحظاتی که ازمن دور میشوی،...
دوباره به فصل چیدن چشمانت بهار می شومارس آرامی...
به ماهی سیاه کوچولوی چشمانت از دریا دلی م بگو کیوان محب خسروی...
من فقط برای تو می نویسم . مخاطب تمام شعرها متن ها و دلنوشته های من تو هستی ، به جای اسم تو نقطه چین گذاشته ام . تا (خلایق ندانند تو منظور منی ) تو و چشمانت ولی خوب می دانند . تو و چشمانت که مرا شاعر کردند ....
چشمانت برای منِ مجنون جهانیست دگر! چشمانت سرای دل بی قرار من است..! گاهی چنان آرامش خود را در چشمانت می یابم، که با خود می گویم: آری..، تو همانند جرعه ی آب بعد از تشنگی طولانی هستی!:-)...
دل در تلاطم چشمانتاقیانوس ارام من صیدنظرلطفی...
به شب های قدرچشمانت که متوسل می شومگره از غمممیگشاییو سفره ی دلم راپهن نگاهت میکنمبی هیچ دعایی! صدیقه مرادی( سراب)...
دریای نگاهت مرا غرق می کنددر موج های خروشانش.تلاطمی دارد نگاهت که نمی شود چشم از چشمانت برداشت....
چشمان شهر خالی است از که می گریزد آهوی چشمانت...
محبوس در حصار چشمانت نگاه من چامک...
در طبیب خانه،طبیبی مرا از نظر گذراند.استتوسکوپ را،روی قسمتِ چت قفسه ی سینه ام قرار داد؛با خنده به تپش های نامنظم قلبم گوش سپرد.چشم هایم را وارسی کرد،دو انگشت اشاره و وسطی اش را، روی نبض شاهرگم نهاد.سری تکان داد و لب گشود:- تب داری؛ تو تب عشق داری! دوای تو نه منِ طبیب هستم و نه طبیب خانه، دوای تو معشوقی است که در چشمانت درحال قدم زدن و در قلبت درحال ساختن خانه ای برای خودش است....
شرمسارباز می کنیپنجره ی چشمانت راشرمسار می شود آفتاب...
بە ضریح چشمانت دخیل بستم.گاهی نیم نگاهی حضرت شفا.!محمد قیصریان...
زده ام هفت گره هفت سین را به سبزی بی پایان چشمانت...ارس آرامی...
متوسل می شوم به چشمانتکه به راستیلااله الا عینهیچ چشمی جز چشمان تو مسحورم نکرد.و لا اله الا رویتهیچ سیمایی جز سیمای تو نیست....
تو دنیای منی و در این دنیا دریایی است به نام چشمانت که همچون ماهی غرقشانم.اسما رحمانی(آیناجهانی)...
بگذار این بار دقیقه هایی بیشتر، در خماری چشمانت خیره شوم . شاید فردایی که آغاز می شود؛ نفس هایم برای همیشه خوابیده باشند!...
چون ریشه به درختابر به آسمان ماهی به دریاماشین به خیابان ونور به خورشیدبه تو نیازمندم هر لحظه و هرجا...
دلتنگ چشمانتمتا ناگفته هایم را بیابم پریسا عمادیان...
ارتش چشمانت چه حماسه ای آفرید...با نگاهی آشنا..آنسان که اسیر کرد همه سپاه چشمانم...حسن سهرابی...
حال مرا نپرس امشب شب ترین شب های من است در میانه عبور از پل تکثیر شده چشمانتبه محال پر می کشمواقعیت خودش را به خیال تو می بازدو در تو محو و محوتر می شودو حالا اینجا در خیالم همه چیز جور دیگری ستحتی شب آن قدرها هم شب نیست...ارس آرامی...
بیا با هم سلفی بگیریم،یک عکس ۲ نفره من به دوربین نگاه میکنم؛ تو به من نمی خواهم چشمانت در تاریخ ثبت شوند...!پ.ن۱: بعدها تاریخ خواهد گفتچشمانت چه کرد با من ِتنها تر از لطفعلی خان ِبی سپاهپنجشنبه ۲۴ دسامبر ۲۰۲۰ / ۴ دی ۱۳۹۹...
دارو ندار دنیا را بیخیال...حق داشتم که چشمانت را صاحب شومنگاهت آدم را به بیراهه ها می کشانددر افکارم که پرسه میزدیدیگر در این جهان نبودمجهانی ساخته شده بودبرای تمام لیلا هایی کهوصال را در ذهنشان پرورانده بودندجهانی که میشدبا تو بر بام شهر ها تا طلوع صبح نشستوجنون را در کف هر خیابانش نقش دادجهانی که از یاد می بردمتویی که فرهاد نبودی برای کندن بی ستونو منی که چو شیرین جانم بخشیده نشد...
زدم پرسه در ساحل چشمانت و صدها گِلهاز بارانی که نبارید و چتری که چرا خیس شد!ارس آرامی...
در گوی زیبای چشمانت،طالع خویش را دیدم در بودنت سفیدی! در دوریت تباهی!...
کافیستصبح کهچشمانت را باز میکنیلبخندی بزنی جانمصبح که جای خودش را داردظهر و عصر و شب هم بخیر می شود......
به حرمت چشمانت قسمتا ابدهرگز به دیگری نخواهم گفتدوستت دارمنخواهم گفتشاعر: مهرناز...
عشق میراث چشمانت بود با بنچاقی از دلتنگی فرحناز فرشاد...
شهد چشمانت چه شیرین میڪند ڪام مرا ......
اَرتش چشمانت چه حماسه ای آفریدبا نگاهی آشناآنسان که اسیر کرد همه سپاه چشمانم....
خیالِ چشمهای توبرای منچیزی شبیه قهوه ی دمِ صبح استدلپذیرآرامش بخشخواستنی...خواستنی که نه!خواستنی ترین!!وای از آن قهوه ی چشمانت که روز آرامم می کند وشب، بی خواب!به قلم شریفه محسنی شیدا...
باران بباردمننیز عاشق میشومدرون آغوشخیس چشمانتلیلا مشهدی...
سیاهی گوی بلورین چشمانت در شب آنچنان درخشان وهوس آلودتر میشود که روح و جسمم را با تو در می آمیزد .و خیال داشتن آغوش نابت با آن بوسه های آتشینت مرا تا مرز عشق و جنون میکشاند.چه هارمونی زیبایی!!سیاهی چشمانت ابروان پر پشتتمژگان در هم پیچیده ات موهای پر پیچ و تابت لبخند زیبایت با آن چال لپانتآه ...دل از هر رهگذر عاشق میبرد.به گمانم خداوند موقع خلقتت خیلی خیلی عاشق بوده !!...
رسم پروانه شدن شب همه شب سوختن استگرد شمع رخ تو گشتن و افروختن استپا بپایت شدن و دل به نگاهت دادنعاشقی را زتو و چشم تو آموختن است اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
عیناکِ بحُسنِها یقفُ الکلامُ.. بسمتکِ تُحیی ورداً قد ذبل من الزمانّ.سخن، نزد زیبائی چشمانت بازمی ایستد.لبخندت، به گل هایی جان می بخشد که از روزگار پژمردند....
فکرم از چشمانت آزاد نمی شودلبهایت را وثیقه بیار......
هر روز بیداری ات ضامن زندگی ست طلوع چشمانتموسیقی دریاست ست در برکه ی دلملیحه سمواتی_سما...
برایت از عشقموسیقیِ نوازش ها خواهم نواختو از لبخندت نغمه ها،بسیار خواهم ساختبرایت از آغوش کلبه ای خواهم ساختو از هُرم نفس هایت هیمه سویی بپا خواهم کرداز چشمانت نور خواهم گرفتو اتاقک سرد زندگانی را جان خواهم بخشیدتا یاس عشق، از یأس روییدن کند......
چشمانت قاصد رازهای مگوو آن لبخند،حاصل دوستت دارم گفتنهای بسیارمچه کسی میداند عمق این احساس را؟جز آنکه صدایت کنم به زبانو تو با نگاهت بگوئی جان!گوئی در مسلخ عاشقانزبان ،دروغ است و نگاه ،صادقترین پیامبر ،…. احسان سروری...
من میتوانم در چشمانت خیره شوم و بدون به زبان اوردن کلمه ای بگویم که دوستت دارم من میتوانم از فرسنگ ها فاصله تو را در آغوش کشم دستانت را بگیرم و تورا به یک عصرانه در پاییزی ترین روز های ابان دعوت کنم و تو میتوانی از دورترین نقطه این جهان بدون خارج شدن از خانه ات در یک کافهِ قدیمی در انتهای خیابانی خلوت به ملاقاتم بیاییبرایم چایی بریزیو با گرمای دستانت سرمای این پاییز زود رس را از من دور کنی ما میتوانیم مدت ها به هم خیره شویم و ب...
چشمانت نور می پاشد در شهر دلعشق طلوع می کند...
یک کران نگاه می شوموقتی که آبی چشمانتبه سبز می زند دریا!...