می کند رسوا دو چشمانم که دارم عشق یار
زخم در جان می نهد اندوه هر دم بیشمار
بادصبا...
شدم دیوانه ات، جانان من؛ آیم به کویت
نسیم عشقی و پروانه هستم، سوی رویت
بادصبا...
می سوزم ای نگارم هر دم به آرزویت
دیشب خیالم آمد یک لحظه سر به کویت
بادصبا...
در به در می شود
به دنبال نگاهت
خیالم
آن گاه که باشی
سیزده بدر خواهد شد...