یکشنبه , ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
آغوشتپیراهنی ستبه قواره ی تنمو رنگ بهار....چشمانتو انعکاسِ باغی پر از شکوفهبه هنگامِ بارانِ بوسهاز رنگین کمانِ موهایت....چقدر به من می آیی...
و انزلناه بر من عشقشبی از دست چشمانتهادی نجاری...
حوضچه ای شد، -چشمانم!پُر از ماهی وُ اشک!!!وقتی فهمیدم، دیگر نمی بینم -چشمانت را لیلا طیبی(رها)...
نور غرق می شود در سیاه چاله چشمانت...چه احساساتی را آن طرف نگاهت پنهان کرده ای..؟!نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
من برایت جان می دهمبرای لبخندت ، برای چشمانت که دنیای من است...
در چشمانت عسل هم بکارمباز از تلخی قهوه پر می شوممیان من و تو و سرگذشتآن که از سرش می گذرد منمو زنی عجیب در خواب های تو تعبیر می شود...
نام اثر: رنگین کمان عشق▪︎صدایت را بخوان از روی طراوت و اشک آسمانبنویس از روی تاریخ ابدیت عشقبشنو سخن باد بهار را که چگونه رمزآلود می گویدعقل این زندگی تو خواهی بودآری تو!با تمام وجود هَستیت که زیباترین پدیده جهان است.تنفس هوایی که تو در آن میرقصیخود ساخته خاطرات را می آرایدبنگر، بنگر به منی که خنده ات را یاد گلبرگ ها دادمتا که هرجا می روم با تو بودن را حس کنم.پرستیدن چشمانت را برای خود واجب کردمنکند روزی مرا زِ عبادت منع...
از هر چه که بگذریم،از چشمانت نمیشود گذشت......وقتی که ساکتی،،،این تیله های جذاب مادرزاد شاعرند! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
میپرسی عشق یعنی چه؟!و من تعریف خاصی ندارم برای عشق؛ولی حتم دارم که چشمانت برایعاشق کردن منی که چیزی از عشق نمی دانمکافی ست!...
تو نبودیبهار آمدباران باریدحضورتدر لابه لای گل ها و شکوفه های بهاریی نیز نمایان نشدتو در پاییز هم نبودیحتی حضورت زیر درخت نارنج هم نبوداما منسال ها برای چال کوچک کنار لبت هزاران هزار غزل سرودممن سال ها مست می و جام شراب چشمانت بودماکنون که دور کهربای چشمانت را چروک حصار کردهو چال کوچک کنار لبت در لا به لای خط لبخندت پنهان شدهاین دل رسواباز جام شراب چشمانت را میخواهدتو باشی کافیستخیال جوانی ات به کناردلبر جاناربود...
در گوی زیبای چشمانت،طالع خویش را دیدمدر بودنت سفیدی!در دوریت تباهی!...
به پرنده ِ چشمانت بگوبه پرواز در آیدودر کنج دل ِعاشق منلانه ای امن بسازد ....
جان دلممی شود حوالی چشمانت راخوب بگردم؟!راستش را بخواهیدست و پایم را میان نگاهتگم کرده ام ......
مگذار دیگران نام تو را بدانند …همین زلال بی کران چشمانتبرای پچ پچ هزار ساله آنان کافیست!شاملو...
تا شراب ارمنی دارد دو چشمت ای صنمدائم الخمرترین شاعر چشمانت منمارس آرامی...
چشمانت چه بر سر دل بیچاره ام آورده که شبها بر ترک سقف خانه تورامیجوید!!!...
کمی کنارم بنشینمن و تو باشیمبدون حضور مزاحمماه باشددریا باشدباران باشدعشق باشددستانت باشدچشمانت باشدهمین و دیگر هیچتو باشی کافیستبغل کردنت بامنگرم کردن دستانت بامنخیره شدن درچشمانت بامنبوسه از لبانت با منتو فقط باشفرهاد خجالتی...
این روزها،هوای ما سیاه و سمی ست...پناه بر آسمان چشمانت!!!رضا یاراحمدی...
بتابان برمننگاهت راچشمانتطلوع هر صبح من صیدنظرلطفی...
زندگی را در چشمانت خلاصه می کنم...♥️ عشق را در نگاهت معنا می کنم...♥️ امید را در حرف هایت پیدا می کنم...♥️ قلبم را در دستانت می بینم...♥️ تپش قلبم را بند صدای طنین اندازت می کنم...♥️و در آخر خودم را در یک تو می بینم...♥️...
تو این دنیای شلوغ همش حواسم پی تو بود بعد دیدنِ چشمانتدگر هیچ چیزِ این دنیاجذاب نبود .....
تا تو باشی در کنارم من خیالم راحت استزندگی دور از تو مثل زندگی در غربت استطرح زوج و فرد چشمانت عذابم می دهدجمعه ها اما ترافیک نگاهت خلوت استاز چکاب آخرم خیلی تعجب می کنمجای خون در عمق رگ هایم دو سی سی غیرت استباز هم بی آزمایش پاسخم معلوم شددوستت دارم جواب اعتیادم مثبت استمی گشایم سفره ی دل تا نمک گیرت کنمبی تفاوت میروی ، این کار کفر نعمت استقول دادی قسمت بعدی گرفتارم شویای دریغا فیلم عشقت باز هم یک قسمت استمی ش...
دل من از پیچ و تاب موهایت بالا می رود بین چتری هایت مینشیند در چشمانت حل میشود و دنیا را از دید تو میبیند روی گونه هایت قدم میزند و با دستان نداشته اش ، اشک هایت را پاک می کند دل من تمامِ تو را عجیب دوست دارد......
مست چشمانت شده اممبادا بروی ساقی دیگران شوی......
آسایشم آغوشت بود وسایه بانم، گیسوان بافته ات، من از زلال چشمانت می نوشیدم ومفهوم تشنگی را نفهمیدم تا وقتیآسمان دلم ابری وچشمانم از دوریت می بارید و آه راه را برگلویم بسته بود...حجت اله حبیبی...
موسیقی چشمانتکوک که می شود ساز دلم عشق می نوازدچشمانتملودی عاشقانه های من است...
روشنایی چشمانتسیاهی دلم را چراغانی کردزیبایی لبخندتغصه های دلم را یکباره ویرانه کردچالِ گونه هایتتمام هستی ام را در خود جای کرد ای وای؛ لشکر سیاه پوش موهایتچه عاشقانه، قلب کوچک بی دفاع مرا،فتح کرد...
نگاهت قانون جذب رابر هم میزندوقتی دوستت دارم هایم راسنجاق میکنم به چشمانت وتنها مجذور دلتنگی می شوم .......
بی خودی...چشم های لیلی ات هم قصه ی لیلی نبودمیلشان نسبت به من جز میل بی میلی نبودمن زیادی محو در رؤیای چشمانت شدمورنه تا مرز حقیقت فاصله خیلی نبودخانه ی دل پایه هایش سست بود و غرق شدورنه سیل چشم هایت آن چنان سیلی نبودبیخودی آتش زدم پیراهن و دهقان شدمهیچ ردی از قطار و سنگ بر ریلی نبودحرف های دیگرم باشد برای بعدها...قافیه ها تنگ بود و فرصتم خیلی نبودشاعر : سید حسن سبزقبا...
وقتی که چشمانت به چشمم خورددست و پا را نهدل را گم کردم🖤...
چشمانت را دوست میدارم،آن دو شگفتِ زندگی بخش را......
تو برای ویران کردنِ من؛هیچ نداشتینه تیری..نه تانکی..!تو تنها با دو گلوله ی سیاهویرانم کردی...چشمانت!...
یک فنجان قهوه مهمان منمی خواهم دقیقه ها را بخرمفال امروزعجیب در چشمانت پیداست...
چشمانت زیباترین نقاشی خداست...
لبخندت دیدنیست جاناهم دل میبری هم جان رادیوانه می کنیویرانه می شومدرخشش چشمانت ستاره ای در دل شباین نگین رخشان عجب دل می برد ....
من برایت جان می دهم...برای لبخندت ، برای چشمانت که دنیای من است...
امروزمیخواهم تورامیهمان بهترین صبحانه عالم کنمهزاران بوسه ی آبدارونان داغ آغشتهبه خامه ی لبانتبیدارشو دلبندمبگذار چشمانت غزل عشق رابه نام صبحبر نگاهم جاری کند...
تو بر من وحی شده ایتا من قاری آیات ِچشمانت شوم...و با بوسه برتربتِ نگاهتبه آیینِ چشمانتایمان بیاورمای امامِ عاشقانه هایم...
دلم بی تاب و حیران است هوای دلبرش داردهوای شال خوش رنگی، که مه رو بر سرش دارددلم طفلی شده یارا،هوایِ مادرش کردههوایِ تسبیح و مهر و نماز و چادرش کردهدلم گشته چو مجنونی،که لیلایش سفرکردهو او را در بیابانی،خراب و دربه در کردهدلم شیخی شده دلبر،جدا گشته ز یارانشبه عشقِ دختر ترسا،بداده دین و ایمانشدلم گشته هوایی و،هوایِ بوسه ای داردهوای عطر پاییز و نگار وپرسه ای دارددلم گوید به آرامی،هوایِ بسترت داردهوای بوسه ای شیرین از آن شیرین ...
گفته بودی آرزویی نداریاما از نفوذ چشمانت فهمیدمآرزوهایت را محبوس کرده اندتا دلخوش به سنگفرش خیابان باشیبی خبر از اینکه رگ خوابت رانشانه رفته بودند...
آرامش پیدا می کنم میانِ ◗دوستَت دارم ◖ هایی که از چَشمانت به سَمتِ◗قَلبم◖ سرازیر می شود..! ...
و روزی خواهد آمدکه گم بشوم در لا به لای سیاهی آسمان چشمانتغرق بشوم در موج به موج زلف پریشانتلبخند بشوم مستقر در گوشه لب هایتبغض بشوم خانه نشین در عمق گلویتو در انتها تو شعر بشویبنشینی بر روی قلممروی برگ کاغذ کاهیبنویسم از عین تا قاف پایانی اشیعنی عشقفرشته باباخانی...
من عاشق صدای توهست دوست دارم دستت رانگه دارم وباتوبخندم به چشمانت نگاه کنم وهرروزبه توفکرکنم...
می خواستمدر این پاییزقلبم را لبریز کنم از عطر بودنتو عاشقانه هایم را غزل غزل برایت بخوانمتا تپش های قلبمخواب شب های پاییزی ات را ستاره باران کندمی خواستمدلتنگی هایم را به باد بسپارمخورشید را به دستانت هدیه کنمو در هیاهوی زندگیدر آرامش آغوشتخدا را به تماشای پاکی چشمانت دعوت کنم...می خواستماما نشدخدا کند فراموش نکنیتمام شب های پاییز در انتظار آمدنت یلدا بودشاید زمستان فصل به تو رسیدن باشدو عشق مرا در حافظه ی یخ زده...
عجب آرامشی داردمنظره ی زیبای چشمانت ......
نظم جهانی را به هم میریزدسوز آذر چشمانتنگاهم که میکنی زمستانم بهار می شود...
زیبایی چشمانت رابخشیدم به روز های باهم بودنمانتو هر روزدور میشوی و زیباترو من هر روز افسرده و دلتنگ ترباید تو رادر میان واژه های درهم ذهنمبه زنجیر بکشم !...
چشمانت،کافیٔین عجیبی داردخالص و ناب است،وقتی نگاهشان میکنمخواب را از سرم،می پراند ......
شرم چشمانت چه لذت بخش و جاویدانه بودآفتاب چشم تو با قلب من بیگانه بودروزها در حسرت آغوش ممنوع تو رفتعاشقی با تو به سان عاشق دیوانه بودچای کم رنگی که با تو عاشقانه نوش شدبهتر از آن جام مشروبم دراین میخانه بودتا غم از فرسنگها نزدیک میشد سمت منشانه های بی قرارت محکم و مردانه بودبا تو باران معنی پاک طراوت را چشیدبی تو پاییزم همان آغاز بی مهرانه بودماه خم شد از تماشای نجیب چشم توحکم تقدیر من وتو سخت بی شرمانه بودتار...
نسکافه می نوشی و چَشمانتدرگیر ِ یک پرونده ی تَلخستغمگینمو چیز مهمی نیستتنها جوابم خنده ی تلخَست مریم حیدرزاده...