جمعه , ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
بی تو دنیا شده زندان و منم زندانیحکم صادر کن و یکباره مرا راحت کن...
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست همچنانش در میان جان شیرین منزلست...
این جور که می بریم تا کیوین صبر که می کنیم تا چند؟...
نه اینکه فکر کنی دوستت ندارم،نه!برای آدم دلمرده عشق بی معناست...
دل براى خود نمی نالد در این وادى، عبث!این جرس گمگشته اى دارد که شیون مىکند...
اغیار محو چاک گریبان او شدند پیراهن دریده ی ما را کسی ندید...
با بوسه هات کار دلم را تمام کن "در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست"...
دلبری می خواهم از جنس وفا و معرفتآنکه من ، دلبر تصور کردمش ، دلبرنماست...
مخابرات جهان را به تنگ آوردیز بس که عاشق و دلداده پشت خط داری...
برده داری می کنی معشوق بورژوازهابوی الکل می دهد بلوای تیرامیسو ات...
شهرِ بی حوصله ام باز به حرف آمده استبه خیابان بزن ای دوست که برف آمده است!...
دلم را شهردار شهر عشقت کن که بنویسم به روی تابلوهای خیابان: دوستت دارم...
به خدا غیر خودم چشم بدوزی به کسی مثل مو در جهت باد به هم می ریزم...
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیشکی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی...
به دوست گرچه عزیزست راز دل مگشای که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز...
مرا یاران به صحرا جا نهادند گذشتند و مرا تنها نهادند...
شبها گذرد که دیده نتوانم بستمردم همه از خواب و من از فکر تو مست...
بی نظیری،هیچ کس حتی کمی مثل تو نیست عشق اول! عشق آخر!گنج نایابم تویی...
لبت شیراز و چشمت اصفهان و خنده ات گیلانپر از مستی و راز و شوق هستی روح ایمانم!...
چشم تو معدن زیبایی و آرامش و راز عاشقم، عاشق چشمان تو ای حضرت ناز...
ای چراغ شب تنهایی دلبی تو هر شب،شب یلداست ،بیا...
من ...زرد شدم ...خشک شدم ...بس که ندیدی پاییز زمانیست که در باغ نخندی...
تا حریم گرم آغوش تو تن پوش من است بیخودی دلواپس سوز زمستان نیستم...
دوستت دارم و میخواهم تو را دیوانه وارحس و حالم را همین اقرار بهتر می کند...
آتش بگیر تا که ببینی چه می کشماحساس سوختن یه تماشا نمی شود...
در فراقت گل ما بو، می ما رنگ نداشتحال ما بی تو چو احوال تن بی سر بود...
جاوید ، بی تو بودن پوچ است و هرز و باطل یلدای با تو بودن بهتر ز عمر جاوید...
رویِ گل را بنگر ، تا ز غَمَتحالِ دل را تو بدانی ، چون است...
هر شب به سیر کویش از کوچهٔ خرابات نعره زنان برآیم یعنی که مست اویم...
بی گمان لحظه ی خلق تو خدا عاشق بود صرف شد پای تو انگار تمام هنرش...
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمدتو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی...
گر چه رفتی، ز دلم حسرت روی تو نرفت در این خانه به امید تو باز است هنوز...
غروب بود و من و تو غریب ، وقت وداعصدای هق هق من بود و گریه کردن تو...
دیدم که برنداشت کسی نعشم از زمین خود نعشِ خود به شانه گرفتم گریستم...
کدام عید و کدامین بهار ؟ با چه امید ؟که با نبود تو نومیدم از رسیدن عید...
تمام می شود و افتاب می تابد غمی نبوده به عالم که ماندنی باشد...
مخند ای نوجوان زنهار بر موی سفید ماکه این برف پریشان سیر بر هر بام می بارد...
من و جام می و معشوق، الباقی اضافات است اگر هستی که بسم الله، در تأخیر آفات است...
میرود کز ما جدا گردد، ولی جان و دل با اوست، هرجا میرود...
منشین ترش از گردش ایام که صبر تلخ است ولیکن بر شیرین دارد...
آخر قصد من تویی غایت جهد و آرزوتا نرسم ز دامنت دست امید نگسلم...
من نشاطی را نمی جویم به جز اندوه عشقمن بهشتی را نمی خواهم به غیر از کوی دوست...
هوای گل ز خوشی یاد می دهد، لیکنچه سود چون تو فرامش نمی شوی ما را...
هنوز با همه دردم امید درمانست که آخری بود آخر شبان یلدا را...
چه خوابی دیده ای بانو برایم من نمی دانمولی با یاد تو خوابی بر این چشمم نمی آید...
جهان را دائما این رسم و این آیین نمی مانداگر چندی چنین ماندست، بیش از این نمی ماند...
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزیتا درِ میکده شادان و غزل خوان بروم...
هرچه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی تا بداند غم تنهایی و دلتنگی ما...
هر چه از دوست رسد ناخوش و خوش، خوش باشد شربت وصل ازو، تلخی هجران هم ازوست...
آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتیکی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود و چرا نیست...