پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگیدیوار با هر طرح و نقشی ، باز دیوار است...
امیّد ِ رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم...
دیوار دردش گرفته بودوقتی به او تکیه داده بودم و به تو فکر می کردم...
دردهایت را دورت نچین که دیوار شوند،زیر پایت بچین که پله شوند....
از خوبی آدم هابرای خودت دیواری بسازهر وقت در حقت بدی ڪردندفقط یڪ آجر از دیوار برداربی انصافیست اگر دیوار راخراب ڪنی....
به آخر می رسم بی تو ، به دیوار و شب و خنجر.بهارُ عشقُ دعوت کن به این تقویم ِخاکستر....
نور در کاسه مس ، چه نوازشها میریزدنردبان از سر دیوار بلند ،صبح را روی زمین میآرد ......
سایهای از خویش بر دیوار پیدا کردهامفصل تنهایی سر آمد یار پیدا کردهام...
جوشِ بهار رخنه به دیوار میکندبیهوده باغبان درِ گلزار بسته است...
عصر دی روی دیوار پس از پروازلنگه کفش قرمز...
نشو محبوب آن یاری که خود یار کسی باشد نرو بالای دیواری که دیوار کسی باشد...
در رفاقت مراقب آدمهای تازه به دوران رسیده باش ؛ هرگز به دیواری که تازه رنگ شده نباید تکیه کرد !...
دلم فریاد میخواهدولی در انزوای خویشچه بیآزار با دیوار نجوا میکنمهر شب......
به گلو بغض و به لب اشک و به آغوشم دردشانهای نیست ولی شکر که دیواری هست!...
سر به دیوار نگذار رفیق!به غیرت شانه هایم برمیخورد…...
قسم به ترک های دلم که زلزله ی رفتنتکمر این دیوار را شکست...
اگه میشد خنده هاتو قاب کنم به بزنم به دیوار دیگه هیچی از زندگی نمی خواستم...
چه قدردرباشمدیواربشنود...
امید رهایی نیستوقتی همه دیواریم......
خودتو به در و دیوار نزنمن تورو به خاطرات سپردم...
روی دیوار هم ،یادگاری بنویسید.آدمیزاد با مرور خاطرات زنده اس...
به پا افتادنفسصداگم شده بودچشم ها نمی دیدندنشان به آن نشانسرمان کلاه رفته بودحالا تو تا صبحروی دیواربنویس زندگی...
این آه سینه سوز من دیوار سرد فاصله است...
دیوار همترک برداشتوقتی آجر دلششکست…...
مهربانی دیوارندارد...
می کشد فریادنگاه تودر قاب خالی دیوار...