این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی ، باز دیوار است
امیّد ِ رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم
دیوار دردش گرفته بود وقتی به او تکیه داده بودم و به تو فکر می کردم
دردهایت را دورت نچین که دیوار شوند، زیر پایت بچین که پله شوند.
از خوبی آدم ها برای خودت دیواری بساز هر وقت در حقت بدی ڪردند فقط یڪ آجر از دیوار بردار بی انصافیست اگر دیوار را خراب ڪنی.
به آخر می رسم بی تو ، به دیوار و شب و خنجر . بهارُ عشقُ دعوت کن به این تقویم ِخاکستر .
نور در کاسه مس ، چه نوازشها میریزد نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را روی زمین میآرد ...
سایهای از خویش بر دیوار پیدا کردهام فصل تنهایی سر آمد یار پیدا کردهام
جوشِ بهار رخنه به دیوار میکند بیهوده باغبان درِ گلزار بسته است
عصر دی روی دیوار پس از پرواز لنگه کفش قرمز
نشو محبوب آن یاری که خود یار کسی باشد نرو بالای دیواری که دیوار کسی باشد
در رفاقت مراقب آدمهای تازه به دوران رسیده باش ؛ هرگز به دیواری که تازه رنگ شده نباید تکیه کرد !
دلم فریاد میخواهد ولی در انزوای خویش چه بیآزار با دیوار نجوا میکنم هر شب...
به گلو بغض و به لب اشک و به آغوشم درد شانهای نیست ولی شکر که دیواری هست!
سر به دیوار نگذار رفیق! به غیرت شانه هایم برمیخورد…
قسم به ترک های دلم که زلزله ی رفتنت کمر این دیوار را شکست
اگه میشد خنده هاتو قاب کنم به بزنم به دیوار دیگه هیچی از زندگی نمی خواستم
چه قدر در باشم دیوار بشنود
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم...
خودتو به در و دیوار نزن من تورو به خاطرات سپردم
روی دیوار هم ،یادگاری بنویسید. آدمیزاد با مرور خاطرات زنده اس
به پا افتادنفس صدا گم شده بود چشم ها نمی دیدند نشان به آن نشان سرمان کلاه رفته بود حالا تو تا صبح روی دیوار بنویس زندگی
این آه سینه سوز من دیوار سرد فاصله است
دیوار هم ترک برداشت وقتی آجر دلش شکست…