چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
به روز ِ معرکه ایمِن مشو ز خصم ِ ضعیفکه مغز ِ شیر برآرد چو دل ز جان برداشت...
گاه آن کس که به رفتن چمدان می بندد رفتنی نیست! دو چشم نگران می خواهد!...
دلبر آمد پی تعمیر دل ویرانم لیکن آن وقت که این خانه ز تعمیر افتاد...
اغوش توست خانه ی من راست گفته اند که هیچ جا ، خانه ی آدم نمی شود...
زبان روزه خدایا نمی کند باطلمدام حسرت وصل نگار را خوردن؟؟...
دَر کِلاسِ عاشِقی شاگِردِ نو پایَت مَنَممی نِویسم با غَلَط: «مَن دوصطَط دارَم فَغَت...
به کار دوستی ات بی غشم ، بسنج مرابه سنگ خویش که عالی ترین عیار تویی...
من اهل چایی نیستم اما تو دم کن از چشمهایت استکان دیگری را...
به هرکه می نگرم طالب دوام بقاست مدار خلق به فکر محال می گذرد...
دو روزه فرصت وهمی که زندگی نام است گر از هوس گذری بی ملال می گذرد...
صرّاف سخن باش و سخن کمتر گوی چیزی که نپرسند تو از پیش مگوی...
آنکه رخسار ترا این همه زیبا می کرد کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد...
خاک را زنده کند تربیت باد بهارسنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم...
عشق وقتی برسد عقل به شک می افتد تو دعا کن که بیافتد، به تو اما برسم...
یک لحظه زندگی تو از دست می رود وقتی کسی که هستی تو هست می رود...
نشاط این بهارم بی گل روبت چه کار آیدتو گر آیی طرب آید بهشت آید بهار آید...
درود بر شرف ابر ها که می گریندبرای اینکه دمی غنچه را بخندانند...
چگونه بار به منزل برد مسافر اشک؟که رهزنی به کمین همچو آستین دارد...
قهر است کار آتش گریه ست پیشه شمع از ما وفا و خدمت وز یار بی وفایی...
کُنون که صاحب مُژگان شوخ و چشم سیاهی نگاه دار دلی را که بُرده ای به نگاهی...
از ما چه مانده جز نفسی تلخ و سوختهآن هم به یاد توست که گه گاه می کشیم...
انصاف نباشد که من خسته رنجورپروانه او باشم و او شمع جماعت...
از کنارم رد شدی یک روز با لبخند ، عشقبعد از آن شب های بسیاریست گریان توام...
دوش گفتم ساقیا امشب چه داری؟ گفت زهرگفتم کج کن قدح را...دید می نوشم،نریخت!...
تو تمنای عشق در قافیه های منیتو امید هر نفس در ثانیه های منی...
ما را بهشت نقد، تماشای دلبرست...
تلخ شد این زندگی بعد از تو ای شیرین من!تا همیشه “بی” ستون کردی تن این مرد را...
تقویم قلبم باز شد سَربرگ آن نامت نشستهر روز من نیکو شود سالی که آغازش تو یی...
جهانم نور باران شد به محض دیدن رویت تو ماه آسمانی یا که خورشید جهان افروز ؟!...
دل به دریا زدم و عاشق رویت شده امساحلم شو ، بغلم کن که نمیرد احساس...
آشکارا نهان کنم تا چند؟ دوست می دارمت به بانگ بلند...
به امید وصال تو دلم را شاد می دارم...
دیگر نرود به هیچ مطلوبخاطر که گرفت با تو پیوند...
دل نزد تو است، اگر چه دوری ز برم جویای توام، اگر نپرسی خبرم...
خانه دل را تکاندیم و نیافتادی از آنخوش نشین بودی و بردی قلب صاحبخانه را...
تواضع گر چه محبوبست و فضل بیکران دارد نباید کرد بیش از حد که هیبت را زیان دارد...
چه دردی بدتر از آن که بخواهی و نخواهد او تو تا پیری کنی یادش ولی اصلا نداند او......
صد بار گفتم عاشقم ، هر بار دیدم فاصله...از دست من تا دست تو صد سالِ نوری میشود...
دلم به مهر تو صد پاره باد و هر پاره هزار ذره و هر ذره در هوای تو باد...
بی اختیار دلم برای تو تنگ می شودبا یاد تو جهنم ِدنیا قشنگ می شود...
من سرم را شیره می مالم که یادت نیستمپشت حجمی بی خیالی،دوستت دارم هنوز...
خواهم زخدای خویش کنجی که در آنمن باشم و آن کسی که من می خواهم...
بین اقبال منو قسمت او کاش خدا گرهی سخت بیندازد و بازش نکند...
خراب تر ز من و بهتر از تو بسیار استهمین بهانه ی آغاز بی وفایی ماست...
شب نگردد روشن از وصف چراغنام فروردین نیارد گل به باغ...
آخرین لحظه ی این سال کجایی بی ما؟ یار باید همه جا پیش عزیزش باشد...
میرفت زمستان و چنین گفت طبیعت، دستان تو ،آغازگر فصل بهار است...
یار من زیبا و چشم شور دشمن ها زیادمی سپارم عشق خود را من به دست *و ان یکاد*...
بی تو دل و جان من سیر شد از جان و دل جان و دل من تویی ای دل و ای جان من...
کم نشد از گریه اندوهی که در دل داشتم پاک نتوان کرد با دامان تر آیینه را...