رمه ی رویاها ا و ا ر ه زوزه وهم پشُت سر دربیابان تنم حسی هی هی می کند//
بی تو آواره ترین آدم این شهر منم!
کوچه های قدیمی را باریک می ساختند... تا آدم ها به هم نزدیک تر شوند.... حتی در یک گذر.... اما اکنون چقدر آواره ایم در این همه اتوبان سرد !!
یڪ روز همیڹ شخص که در بند تو افتاد آواره ی آواره ی آواره ی من بود
در حسرت دیدار تو آواره ترینم هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست
گلدان به گلدان تو را بوئیده ام اما هیچ گلی عطر تو را لو نداد خیابان به خیابان آواره تو شدم اما هیچ خیابانی نشانی از تو مسیر قدم هایم نکرد آرزو به آرزو تو را دعا کردم اما خدا به آرزویم پا نداد بانو! در خواستن تو من خسته...
انسان ها هنگامی آزاداند که در زاد بوم واقی خود بزیند و نه زمانی که آواره شده اند و سرزمین خود را ترک گفته اند.
نگارم رفتنت دیوانه ام ڪرد هواےدیدنت پروانہ ام ڪرد شدم آواره تا یابم نشانت هواےهجر تو بےخانہ ام ڪرد دلم مے از نگاهت نوش مےڪرد فراقت راهے میخانه ام ڪرد