متن احساسی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات احساسی
در را که می بستی
شمع
در آخرین لرزشش
به تاریکی
می پیوست
زندگی
در گوشه ی اتاق
چمدانی را
بی صدا
باز می کرد...
و من
میان بغض و رفتنت
با زمان
چانه می زدم
برای لحظه ای بیشتر...
.....فیروزه سمیعی
بوی بارون چه خوبه
اتل متل پریدن
تو آسمون دویدن
رفتن به باغ ابرا
گل ستاره چیدن
اتل متل چه ماهه
آینه اش حوض آبه
لبش مثل گل سرخ
لپاش رنگ اناره
اتل متل چه خوبه
بوسیدن روی ماه
دستاش ستاره داره
برای روی آفتاب
اتل متل پاورچین
خورشید رسید...
پاهایت👠👠
در گام های سرخ
آتش بر تن زمین می زنند
رد کفش هایت
خون را به گل ها برمی گرداند
گلسرخ ها
زیر قدم هایت خم می شوند
پرپر
مثل آغوشی بی پایان
که در شعله های تو
جان می دهد
خودت می دانی
هر گام
یک قصه ی...
پاهایت
در گام های سرخ
آتش بر تن زمین می زنند
رد کفش هایت
خون را به گل ها برمی گرداند
گلسرخ ها
زیر قدم هایت خم می شوند
پرپر
مثل آغوشی بی پایان
که در شعله های تو
جان می دهد
خودت می دانی
هر گام
یک قصه ی...
آهسته گام بر می دارم
در کوچه های راز
میان سایه های فکر
آنجا که انسان
ناتوان است
از فهم شادترین غم ها
خلق می کنم دردی
که عشق از میانش
زاده شود
آه...
جستجوی بی پایانم
برای حقیقتی که
در عمق چشمانت
به سکوت می رسد...
...
...فیروزه سمیعی
امروز
قهوه ام تو بودی
کافه و شمع و کتاب
پاییز و برگ های ریخته
قهوه امروزم
لمس دست های تو بود
سیرم از روزهای بی پایان
ولی هنوز
به بوی تو محتاجم...
«فیروزه سمیعی»
ناتوان
آسمان را بر دوش می کشد
باد
رازهای زمین را در گوشش می خواند:
«عشق یک دروغ بزرگ است
و شاد بودن
فقط یک فکر ساده»
....
فیروزه سمیعی
ایرانه خانم
بگو
کی خنده های خوشگلتو از لبات دزدید؟
کی شب هات رو با سایه ها نقاشی کرد؟
کی آواز پرنده ها رو از صبح هات برید؟
اما می دونی؟
لبخندت مثل خورشید
پنهون بشه هم
دوباره طلوع می کنه
ایرانه خانوم قشنگم
ایرانه خانوم زیبا
لباس شیر و...
در دل شب، آهسته می گذرند دردها/
راز عشق در سکوت فریادهاست/
انسان ناتوان در جستجوی نور/
اما در دل شب، تنها با سایه هاست
...فیروزه سمیعی
عشق، یک ساعت شکسته است؛که هیچ گاه نمی داند، زمان کجا می رود، اما همیشه در انتظار می ماند...
....
....فیروزه سمیعی
عشق
نامی نیست
حس آتشی ست که زبانه می کشددر سینه ام
و می سوزاند
هر فکری
جز تو را
فیروزه سمیعی
لبخند تو
نقطه ای بود
که داستان را تغییر داد...
ویرگول طولانی سکوت هایمان را
به علامت تعجب بدل کرد
و نقطه های پایان را
از آخر جملات دزدید
تو همان...
آنِ منی ...
...
...فیروزه سمیعی
در بیکران آسمان چشم های تو/
دریای بی پایانی از سکوت می رقصد؛
و من ...
ای هوانورد دل آرام/
در پیچ و تاب این افق بی نهایت
گم می شوم؛
در میان ابرهای تو...
....
....فیروزه سمیعی
آمدنت
قصه ی هواپیمای ربوده شده بود
در آسمان ابری خاطره ها
هرگز به مقصد نمی رسید
حتی با اسکورت چشم به راهی ام...
....
...فیروزه سمیعی
من نوازش می کنم از دور،
با دستان گرم احساسم،
ابرهای سپید آسمان را…
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب راز و نیاز.
خودم را کنار می گذارم
نزدیک تمام شدن
تا هردو بزنیم
زیر یک چیزی
من... گریه
...
و تو،من...
....
....فیروزه سمیعی
گاهی دیگر نمی دانم کی و چی هستم . فکر می کنم دلیلش این است که خط حا یل بین من و مکانها و اشیا از بین رفته . می ترسم یک روز صبح چشم باز کنم و ببینم مثلاً یک مکان، یک حس و حال یا یک شیء شدم،...
از تمام دنیا قلبی حساس به او رسیده بود که می توانست بوی موسیقی ها را حس کند، صدای شخصیت های کتاب ها را تشخیص دهد، غم نهفته در نقاشی ها را لمس کند و صحنه هایی از فیلم ها را جزو خاطرات خود بشمارد.