دلم تنگ است و حالم را فقط پاییز می فهمد منم آن شاخه ی خشکی که از دوری پریشان است
هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی
هوای آمدنت ایستگاه را هوایی کرده است مرا ... بی هوا دیوانه!
... عزیزم پاییز غم انگیز است و غم انگیز تر وقتی من اولین پاییزم را بی تو سر میکنم
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست...
دوستت دارم و این گران بهاترین دارایی ام از زندگیست
درست میگن هر عمل عکس العملی داره مثلا میخندی و من میمیرم واسه خنده هات
صدایت میکنم با عشق جوابم میدهی با جان همین جان گفتنت عشقم هوایی میکند دل را
مهم نیست کجای جهان ایستاده ام هر جا که می شود به تو فکر کرد حال من خوب است.
فقط یک جاست که می شود لم داد پا را دراز کرد با چای مست شد و بلند بلند خندید بی آنکه ذره ای غم آدم را اسیر کرده باشد! می دانی کجا؟ درست بر بلندای دوست داشتنت...
بوی جانی سوی جانم می رسد بوی یار مهربانم می رسد
دلم تنگ است و هی پهلو به پهلو میشوم امشب تو اما شک ندارم خواب دیدی شاه هفتم را
می رود عمر ولی خنده به لب باید زیست!
آتشکده است لبهایت بیا چهارشنبه بوسی کنیم
هیچ زیبایی بهتر از یک دل مهربان نمی درخشد... در دورانی که همه به فکر چشم زیبا هستند تو به فکر نگاه زیبا باش
خسته ام حوصله ام لای بادگیرهای شمال دم کشیده است دلم هوای چای دست های تو را کرده یک استکان! پر رنگ!
از کسی خاطره دارم که دیگه بر نمیگرده...
بماند که میشد کنارم بمانی نماندی...
آرزوی من بزرگ نبود تو بزرگ بودی نمی رسم!
هوای تو چگونه است؟ در من امشب یکی دنبال چتر می گردد!
درد بی درمان یعنی تو رفته ای در مه من هنوز از تو لبریزم
تو مجو از این دل من ...دیوانه تری...
دق میده نبودش
فکرت نمی گذارد که به تو فکر کنم!