متن اشتیاق سوزان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشتیاق سوزان
من بی خبر از خود، جویایِ احوال توام،
گویـی تو خورشیــدی و من مـشتریام!
تمام جانم בلتنگ בیـבار توست.
دستت روی تنم کشیده میشود و هر لمس، رگهایم را برق میاندازد.
چشمهایت نمیگذارند نگاه را بردارم، و نفسهایمان گره خوردهاند، زمان انگار ایستاده است.
لبهایمان نزدیک میشوند، اما هیچکس هنوز جرئت نمیکند تمام فاصله را پر کند.
هر حرکتت، هر لرزش دستت، بدنم را به آتش میکشد؛ تپش قلبم...
واژگانی که زمان و گاه مرا
وارونه جلوه می دهند،
با شبا دست دارند!
نمی دانم شب سرد ست
یا اشتیاقی که دل لمس کرده؟
و اینگونه چشم می بارد و
دل می لرزد..!
نیستی و در من دو چندان گشته شوق دیدنت.
سلامی از این پیر ژولیده خسته دل
که چون وآله شد در جوانی بشد پیر دل
نه امید وصل است ، نه تاب فراق
دل خسته ام سوخت از آتش اشتیاق
دگر راهی برای دل نمانده، تو را باید بی وقفانه بوسید.