برگردان شعر کوردی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان شعر کوردی
بجز شب،
هیچکس گره از زبان بسته ی گل باز نمی کند،
گل عاشق!
شاعر: دارین زکریا
ترجمه: زانا کوردستانی
کوردم،
ساڵیانی ساڵە،
وەڵاتەم لە نێویانی کۆڵبندم هێلانە مە و
لە کۆڵ دەکیشەم!.
◇ برگردان فارسی:
کُردم،
سال هاست،
سرزمینم را در کوله ام گذاشته ام و
بر دوش می کشم!.
زانا کوردستانی
نەخشە ی قاڵیکەی خوویشکەم
نەخشونیگاریک بۆ لە کوردستان،
و من پار و دەسکی ره وسه !
یوە لە ژێر دەگەڵ پێنووس
و یوە لە سەرو دەگەڵ تفەنگ
سەربەستی ئەبافیگ!.
◇ برگردان فارسی:
طرح قالی خواهرم
نقشی بود از کردستان،
و من نخی بودم سرخ رنگ!
که یکی زیر با قلم...
ئەمن ئاڵایکی بێ وەڵاتم،
ئەتۆ وەڵاتیکی بێ سەربەخۆیی!
بڵا لە کەش و کۆشی هاڤ تنراو بێم
وەکۆ هه ڵه بجه بێ هەناسه،
وەکۆ کۆبانی له ئابڵۆقه ،
وەکۆ کورد اَنفال کراۆ،
گاهەس کوردستانی تر لە جیگای ئیمە هلهاتەوە!...
◇ برگردان فارسی:
من پرچمی بی سرزمینم،
تو سرزمینی بی آزادی!
بگذار...
دەسانت بەسیاگه
لێقەکانت بەتڵ و کەلەپا
چاوەکانت گراو و گرتوو
دڵت چوار پەت
لێڤت خوێنی و
خۆت ئەسیر!
لەشت هەلمی خۆڵ ئەدا
ئاه!!!
چما له کوردستان هاتوی!
◇برگردان فارسی:
دستانت بسته
پاهایت خسته
چشمانت اسیر
قلبت چهار تکه
لبت خونین و
خودت اسیر!
تنت بوی خاک می دهد
آه!!!
گویی...
کوردستان ئاڵای هەس،
بەڵام سەربەستی خێر!
وەکو گرتووی گراو
که دەلاقەکەی بوو
مونتەها باڵ و پەلی هل فڕین نیە!
◇برگردان فارسی:
کردستان پرچم دارد،
اما آزادی نه!
همچون زندانی
که پنجره داشت
اما بال پرواز نه!
زانا کوردستانی
ناڤی دەستەکانی دیموکراسی،
کوردستان وه شێراوه!
بێ کوڵاوڕۆچنه کی هەتا گۆم...
◇ برگردان فارسی:
میان دستان دموکراسی،
کردستان پنهان است!
بی روزنه ای حتی گنگ...
زانا کوردستانی
کی هشت مارس فرا برسد که یار
یواشکی جلویم را بگیرد و
با لبخندی امیدبخش بر لب هایش
به من مژده بدهد،
من بعد ای بانوان نگران پایمال شدن حقوقتان نباشید
دیگر خشونت بر علیه شما منع شده است
از این به بعد در هر خانه ای، در گوشه گوشه...
زیباتر از هر زیبایی،
تصورت، خارج از درک و خیال است!
آرام تر از موج دریایی،
اندیشیدن به تو هر غمی را می کاهد!
مهربان تر از مهر مادرانه ای،
صفایت، جلوه ای از خداوند است!
سازی، ناکوک،
اما صدایت، آرام تر از جوشش چشمه ساران!
شیرین تر از هر...
تنهایی، پا ندارد!
وگرنه
او هم مرا تنها می گذاشت.
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
کلارا!
موسوم باران،
آغوشت را بگشای و
به آرامی، نام باران را زمزمه کن!
شاید دلت نرم شد و
باورت شد که کسی هست
که به امید تو، زنده است.
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
وقت وصال،
مگر خدا و
ماه شب چهارده بدانند
که به چه مشقتی به هم رسیده ایم.
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
تو قدیمی ترین حکایت عاشقانه ی من بودی!
تویی که قبل از آنکه با باران همراه شوی
جسورانه در میان شعرهایم خزیدی و
برای همیشه در آن میانه، جا خوش کردی.
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
من این بار، بخاطر قد و بالای لیلایم، رانده نمی شوم!
از آن رو تبعید می شوم،
که فهمیده اند،
با وجود تو
از همان کودکی ام
دلیلی برای به پا خواستنم، داشته ام!.
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
قبلن
آبشاری ساکت و بی خروش بودم!
اما کلارا همیشه، طغیان مرا انتظار می کشید.
ولی اکنون چنان خروشانم
که کلارا که هیچ،
حتا جهنم هم مرا قبول نمی کند.
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
چقدر آنجا که تو هستی دل من قرص است،
و وقتی که نیستی، بیابانی ست بی آب و علف!
انشالله که بی تو و بی عشق نوبرانه ات،
نیست و نابود شود، این دل من!
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
در و پنجره ها را قفل می زنم
هیچ یک را نخواهم گشود،
و عکست را به دیوار شعرهایم خواهم آویخت!
زیرا می ترسم حتا اگر به قدم زدن هم برود،
دیگر بر نگردد.
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
میان اشعار شاعران هم شناخته نمی شود
آنچنان که از رنگ و رو افتاده،
سرزمینم...
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
فراق تو را، نه آغازی هست و نه پایان!
دوری تو،
از جهنم آغاز می شود و
و با آمدنت به بهشت منتهی...
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
پیش از مرگم
تنهایی ام را از خاک و گِل وطنم بیرون خواهم کشید
مگر کسی هست که نالەی این باران را بفهمد؟!
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
همراه رقصیدن با موسیقی تانگو
زن، شباهنگام، سهمش تابش ماه ست و
در روز، خیس شدن به زیر باران.
زنی که انگشتانش می آیند و می روند و
رنگین کمان می بافد
تا بە یقە ی زندگی بیاویزد...
شعر: سبزه برزنجی
برگردان: زانا کوردستانی
تو همیشه شبیه طلوع آفتابی،
خورشید، تاب و توان به زمین می دهد و
تو هم به دل من...
شعر: سبزه برزنجی
برگردان: زانا کوردستانی
مادرم می گوید:
- اولین نگاهم همراه با لبخندی بود بر روی او.
گویی که می خواستم به او بگویم:
- ممنون ای شیرزن!
ای زن که مرا گرمای ماه مارس شدی و
سرچشمه ی حیات و زندگانی.
اما من می گویم:
- مادرم شبیه آن شعر پر باغ و...